Psycho killerقاتل روانی
Psycho killer(قاتل روانی)
Part 35
یک ماه بعد
یک ماه از امدن جیمین به یتیم خونه میگذشت در تمام این مدت هم جیمین هم سوفیا هم لمبرت به همدیگر عادت کرده بودن و جزئی از خانواده همدیگر شده بودن
جیمین بخاطر چهره جذابی که داشت بین بچه های یتیم خونه محبوب شده بود البته فقط چهره جذابش نبود بلکه به مهربونی بیش از حدم معروف بود بطوری که بیشتر اوقات بچه های حسود یتیم خونه از این رفتار جیمین سواستفاده میکردن و ازش کارهایی میخواستن انجام بده که در حد یک بچه 10 ساله هم زیادی بود چه برسه به جیمینی که 3 سال بیشتر سن نداشت
صبح شده بود جیمین بازم مثل همیشه مشغول برق انداختن کفش های پرزرق وبرق مردم شده بود با اون دستای کوچولوش کار میکرد و پول جمع میکرد تا شاید بتونه محبتای لمبرت و سوفیا جبران کنه با اینکه اونا مخالف بودن اما جیمین با میل خودش این کارهارو انجام میداد
همیشه بعد تموم شدن کارهاش مردم دست نوازشی بر روی موهای طلاییش میکشیدن و پول بیشتری به جیمین میدادن و جیمینم با شوق و ذوق فراوان به پول ها نگاه میکرد
کم کم هوا تاریک میشد دیگر وقت برگشتن به یتیم خونه بود کیف کوچکش به همراه وسایلاش برداشت راهی یتیم خونه شد
در میان راه مغازه ای با نور کم و در نیمه باز وجود داشت که توجه جیمین به خودش جلب کرد در این یک ماهی که یتیم خونه بود متوجه شده بود که تولد سوفیا نزدیکه برای همین تصمیم گرفت براش کادویی بخره حتی شده یک کادوی کوچک.........
قبلا از لمبرت شنیده بود که از کادوهایی با طرح های ساده که دارن بیشتر خوشش میاد
به سمت مغازه رفت و درش باز کرد و وارد انجا شد قدش به میز نمی رسید پس فروشنده صدا زد
جیمین : ببخشید کسی اینجا نیست
فروشنده مرد جوانی بود و سرش پایین انداخته بود و در حال تمیز کردن وسایل بود که با شنیدن صدای جیمین سرش بالا گرفت دور و اطرافش نگاه کرد اما کسی ندید پس دوباره به کارش ادامه داد
جیمین وقتی دید جوابی نگرفته ایندفعه با صدای نسبتا بلندی گفت
جیمین : ببخشید من این پایینم
فروشنده با شنیدن دوباره صدای جیمین ایندفعه نزدیک میز اومد و خم شد و سرش پایین گرفت که با پسری با جسم کوچک مواجه شد نگاهی به جیمین انداخت سپس گفت
ادامه دارد......
Part 35
یک ماه بعد
یک ماه از امدن جیمین به یتیم خونه میگذشت در تمام این مدت هم جیمین هم سوفیا هم لمبرت به همدیگر عادت کرده بودن و جزئی از خانواده همدیگر شده بودن
جیمین بخاطر چهره جذابی که داشت بین بچه های یتیم خونه محبوب شده بود البته فقط چهره جذابش نبود بلکه به مهربونی بیش از حدم معروف بود بطوری که بیشتر اوقات بچه های حسود یتیم خونه از این رفتار جیمین سواستفاده میکردن و ازش کارهایی میخواستن انجام بده که در حد یک بچه 10 ساله هم زیادی بود چه برسه به جیمینی که 3 سال بیشتر سن نداشت
صبح شده بود جیمین بازم مثل همیشه مشغول برق انداختن کفش های پرزرق وبرق مردم شده بود با اون دستای کوچولوش کار میکرد و پول جمع میکرد تا شاید بتونه محبتای لمبرت و سوفیا جبران کنه با اینکه اونا مخالف بودن اما جیمین با میل خودش این کارهارو انجام میداد
همیشه بعد تموم شدن کارهاش مردم دست نوازشی بر روی موهای طلاییش میکشیدن و پول بیشتری به جیمین میدادن و جیمینم با شوق و ذوق فراوان به پول ها نگاه میکرد
کم کم هوا تاریک میشد دیگر وقت برگشتن به یتیم خونه بود کیف کوچکش به همراه وسایلاش برداشت راهی یتیم خونه شد
در میان راه مغازه ای با نور کم و در نیمه باز وجود داشت که توجه جیمین به خودش جلب کرد در این یک ماهی که یتیم خونه بود متوجه شده بود که تولد سوفیا نزدیکه برای همین تصمیم گرفت براش کادویی بخره حتی شده یک کادوی کوچک.........
قبلا از لمبرت شنیده بود که از کادوهایی با طرح های ساده که دارن بیشتر خوشش میاد
به سمت مغازه رفت و درش باز کرد و وارد انجا شد قدش به میز نمی رسید پس فروشنده صدا زد
جیمین : ببخشید کسی اینجا نیست
فروشنده مرد جوانی بود و سرش پایین انداخته بود و در حال تمیز کردن وسایل بود که با شنیدن صدای جیمین سرش بالا گرفت دور و اطرافش نگاه کرد اما کسی ندید پس دوباره به کارش ادامه داد
جیمین وقتی دید جوابی نگرفته ایندفعه با صدای نسبتا بلندی گفت
جیمین : ببخشید من این پایینم
فروشنده با شنیدن دوباره صدای جیمین ایندفعه نزدیک میز اومد و خم شد و سرش پایین گرفت که با پسری با جسم کوچک مواجه شد نگاهی به جیمین انداخت سپس گفت
ادامه دارد......
- ۸.۹k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط