وقتی ازت متنفر بود...
وقتی ازت متنفر بود...
ویو بورام
تهیونگ عصبانی برگشت سمت من که...
یکدفعه گفت: آه بورام جان دیشب رو زمین خوابش برده بوده بعد که بلندش کردم بردمش تو اتاق فهمید پریود شده انگار رو زمین هم ریخته
تهیونگ برگشت سمت من و با اخم غلیظی گفت
مگه نه بورام ؟!
+چ،چرا ...الان تمیز میکنم ببخشید
بلند شدم و رفتم با دستمال خیس و کلی خرت و پرت دیگه اونجا رو تمیز کردم رفتم کنار تهیونگ نشستم و در گوشش گفتم
+ببینم غذا چیکار کنم ؟!
تهیونگ هم آروم در گوشم گفت
_خودم از بیرون سفارش میدم
+هومم
تهیونگ رفت غذا سفارش داد و اومد نشسته بودیم داشتیم قهوه میخوردیم که زن عمو گفت
@راستی بورام و تهیونگ آماده باشید برای یه جشن
_جشن ؟! جشن کی؟!
م.ب:قراره جین و لیا با هم ازدواج کنن
+_چییی؟!
+مامان این دو نفر هم میخوای...
جین:نه بورام من و لیا همدیگر رو دوست. داریم
_راست میگه لیا؟!
لیا:خ،خب آره راست میگه
بعد از نیم ساعت غذا ها اومد و خوردن و رفتن رو مبل نشسته بودم و تهیونگ داشت آبمیوع میریخت تو لیوان که گفت
_چرا خونی که دیشب بالا آوردی رو تمیز نکردی ؟!
+آه با اون لگد هایی که زدی همین الان به زور میتونم راه برم
_عصبانی بودم
+این تقصیر من نیست که من و میزنی
_خب همش تقصیر تو بود
+ول کن حالا نمیخوام دوباره دعوا بشه ...برا جین و لیا خوشحالم
_چرا ؟!
تهیونگ دو تا لیوان آب میوه آورد و رو مبل کنار من نشست
+چون حداقل همدیگر رو دوست دارن به اجبار ازدواج نمیکنند تازه تو خونه دعوا هم نمیکنن که جین به خواد بزنتش
_جرعت نداره دست رو خواهر من بلند کنه
+پس چرا تو میکنی ؟!
_چون ازت متنفرم و تو هم همین حس رو نسبت به من داری
+نه
_چی نه؟!
+من ازت متنفر نیستم و دقیقا برعکس دوست دارم
_بورام بس کن ...من میرم شرکت
تهیونگ بلند شد و رفت تو اتاق بعد از ده مین اومد بیرون و رفت شرکت
+هوفف
تصمیم گرفتم برم بیرون و خرید کنم واسه خودم تازه اگر لباسی هم ببینم برا عروسی جین و لیا میخرم
حاظر شدم رفتم بیرون که ...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
ویو بورام
تهیونگ عصبانی برگشت سمت من که...
یکدفعه گفت: آه بورام جان دیشب رو زمین خوابش برده بوده بعد که بلندش کردم بردمش تو اتاق فهمید پریود شده انگار رو زمین هم ریخته
تهیونگ برگشت سمت من و با اخم غلیظی گفت
مگه نه بورام ؟!
+چ،چرا ...الان تمیز میکنم ببخشید
بلند شدم و رفتم با دستمال خیس و کلی خرت و پرت دیگه اونجا رو تمیز کردم رفتم کنار تهیونگ نشستم و در گوشش گفتم
+ببینم غذا چیکار کنم ؟!
تهیونگ هم آروم در گوشم گفت
_خودم از بیرون سفارش میدم
+هومم
تهیونگ رفت غذا سفارش داد و اومد نشسته بودیم داشتیم قهوه میخوردیم که زن عمو گفت
@راستی بورام و تهیونگ آماده باشید برای یه جشن
_جشن ؟! جشن کی؟!
م.ب:قراره جین و لیا با هم ازدواج کنن
+_چییی؟!
+مامان این دو نفر هم میخوای...
جین:نه بورام من و لیا همدیگر رو دوست. داریم
_راست میگه لیا؟!
لیا:خ،خب آره راست میگه
بعد از نیم ساعت غذا ها اومد و خوردن و رفتن رو مبل نشسته بودم و تهیونگ داشت آبمیوع میریخت تو لیوان که گفت
_چرا خونی که دیشب بالا آوردی رو تمیز نکردی ؟!
+آه با اون لگد هایی که زدی همین الان به زور میتونم راه برم
_عصبانی بودم
+این تقصیر من نیست که من و میزنی
_خب همش تقصیر تو بود
+ول کن حالا نمیخوام دوباره دعوا بشه ...برا جین و لیا خوشحالم
_چرا ؟!
تهیونگ دو تا لیوان آب میوه آورد و رو مبل کنار من نشست
+چون حداقل همدیگر رو دوست دارن به اجبار ازدواج نمیکنند تازه تو خونه دعوا هم نمیکنن که جین به خواد بزنتش
_جرعت نداره دست رو خواهر من بلند کنه
+پس چرا تو میکنی ؟!
_چون ازت متنفرم و تو هم همین حس رو نسبت به من داری
+نه
_چی نه؟!
+من ازت متنفر نیستم و دقیقا برعکس دوست دارم
_بورام بس کن ...من میرم شرکت
تهیونگ بلند شد و رفت تو اتاق بعد از ده مین اومد بیرون و رفت شرکت
+هوفف
تصمیم گرفتم برم بیرون و خرید کنم واسه خودم تازه اگر لباسی هم ببینم برا عروسی جین و لیا میخرم
حاظر شدم رفتم بیرون که ...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
۵.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.