یه روز داشتم قدم میزدم ساعت ۳شب بود و شهر خیلی خلوت بود ک
یه روز داشتم قدم میزدم ساعت ۳شب بود و شهر خیلی خلوت بود که اونور خیابون به مرد خیلی عجیب دیدم واومد سمت من ومن راهمو اوض کردم اون فقد دنبال من بود و امد نزدیک هی اومد هی اومد تارسید بهم بایه قیافه عجیب بهم کفت از اینجا برو من دویدم یهو برگشتم دیدم داره می دوید من باترس که اصلا نفهمیدم که کجارفتم یهو دیدم جلو خونم و اون مرد هی منو دنبال میکرد .
۲.۵k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.