فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part⁶⁰
چند لحظهی گذشت و بازم هیچ صدای نمیآمد
نفسشو بیرون داد
" همین که شنیدی برام بسه ... "jk
پشت کرد و داشت کوچه بیرون میرفت که به عقب برگشت
لبخندی زد
" تا دوباره پیشم برنگردی بیخالت نمیشم ... دوست دارم "jk
و بیرون رفت
زانو هاشو بغل کرده و بی صدا اشک میریخت
" دوست دارم ..هقهق ... خیلیم دوست دارم "a.t
_دوماه بعد_
روبهروی هم نشسته بودن
سکوت عمیقی بینشون برقرار بود ، دختر به عماقش رفت و این سکوت ناشنا را شکست
" چانیول از وقتی آمدیم هیچی نگفتی ، اون چیز خیلی مهمی که میخواستی بگی چیه؟ "a.t
چانیول: خب راستش برای من خیلی مهمه برای تو مطمعن نیستم
" میشنوم بگو "a.t
گلوش صاف کرد و ادامه داد
چانیول: خب راستش ... شاید برات احمقانه بیاد و با خودتت بگی که توی این مدت زمان کم نمیشه از این جور چیزا ولی خب برای من ...
مکث کرد
دختر دستش جلو برد و روی دست چانیود قرار داد
" احمقانه اون چیزیه که گفته نشه چانیول، هر چیزی که میخوای بگی نپیچونش رک پوست کننده بگو "a.t
چانیول: دوست دارم
" چی؟ (بلند) "a.t
چانیول: باهام ازدواج میکنی؟
" چیییی؟ (بلند تر) "a.t
صندلی عقب داد و بلند شد
کنار صندلی دختر رفت
جعبه کوچیکی از جیبش بیرون آورد
زانو زد و در جعبه بازش کرد که حلقه در نور درخشید
چانیول: باهام ازدواج میکنی؟
تمام کسانی که داخل کافه بودن بهشون خیره شده بودن و با صدای بلند به دختر میگفتند
" قبولش کن "
بین دو راهی مونده بود
یکی عشقی که به جئون داره و دیگری چانیول
صدای کسانی که داخل کافه بودن بلند ار میشد و به انتخاب چانیول بیشتر دعوتش میکردن
خواست جوابی بده که صدای کسی مانع شد
" خب چانیول ... "a.t
" نه "jk
صدای جمعیت آروم گرفت و همه به جئون که نزدیکشون ایستاده بود خیره شدن
بهشون نزدیک شد
دست دختر گرفت و از روی صندلی بلندش کرد
دستش روی کمر باریک دختر قرار داد و به خودش چسبوند
" بهت گفته بودم به چیزی که مال منه نزدیک نشو ، مثل اینکه حرف آدم حالیت نمیشه "jk
دختر دنبال خودش کشید و به بیرون رفتن
در ماشین باز کردو سوارش کرد
با سرعت معمولی رانندگی میکرد
سکوتی که بینشون بود پیش از حد معمول عجیب و سرد بود
جئون با لحنی آروم این سکوت کنار زد
" میخواستی قبول کنی؟! "jk
به طرف جئون چرخید ، نگاهش کامل به جاده بود
نگاهشو به بیرون داد و در جوابش گفت
" اگه قبول میکردم زندگیم از اینی که بود بدتر میشد "a.t
سرعت ماشین کم شد و کنار جاده ایستاد
با توقف ماشین به سمت جئون چرخید که بدون وقفه لب هاش روی لب های دختر قرار داد
اولش آروم بود ولی این آرامش بوسیدن براش جوابی نبود
مک های عمیقی از لب های دختر میگرفت و عرق در بوسیدن لب هاش بود
لب های که مدت زیادی از آن دریغ بود
part⁶⁰
چند لحظهی گذشت و بازم هیچ صدای نمیآمد
نفسشو بیرون داد
" همین که شنیدی برام بسه ... "jk
پشت کرد و داشت کوچه بیرون میرفت که به عقب برگشت
لبخندی زد
" تا دوباره پیشم برنگردی بیخالت نمیشم ... دوست دارم "jk
و بیرون رفت
زانو هاشو بغل کرده و بی صدا اشک میریخت
" دوست دارم ..هقهق ... خیلیم دوست دارم "a.t
_دوماه بعد_
روبهروی هم نشسته بودن
سکوت عمیقی بینشون برقرار بود ، دختر به عماقش رفت و این سکوت ناشنا را شکست
" چانیول از وقتی آمدیم هیچی نگفتی ، اون چیز خیلی مهمی که میخواستی بگی چیه؟ "a.t
چانیول: خب راستش برای من خیلی مهمه برای تو مطمعن نیستم
" میشنوم بگو "a.t
گلوش صاف کرد و ادامه داد
چانیول: خب راستش ... شاید برات احمقانه بیاد و با خودتت بگی که توی این مدت زمان کم نمیشه از این جور چیزا ولی خب برای من ...
مکث کرد
دختر دستش جلو برد و روی دست چانیود قرار داد
" احمقانه اون چیزیه که گفته نشه چانیول، هر چیزی که میخوای بگی نپیچونش رک پوست کننده بگو "a.t
چانیول: دوست دارم
" چی؟ (بلند) "a.t
چانیول: باهام ازدواج میکنی؟
" چیییی؟ (بلند تر) "a.t
صندلی عقب داد و بلند شد
کنار صندلی دختر رفت
جعبه کوچیکی از جیبش بیرون آورد
زانو زد و در جعبه بازش کرد که حلقه در نور درخشید
چانیول: باهام ازدواج میکنی؟
تمام کسانی که داخل کافه بودن بهشون خیره شده بودن و با صدای بلند به دختر میگفتند
" قبولش کن "
بین دو راهی مونده بود
یکی عشقی که به جئون داره و دیگری چانیول
صدای کسانی که داخل کافه بودن بلند ار میشد و به انتخاب چانیول بیشتر دعوتش میکردن
خواست جوابی بده که صدای کسی مانع شد
" خب چانیول ... "a.t
" نه "jk
صدای جمعیت آروم گرفت و همه به جئون که نزدیکشون ایستاده بود خیره شدن
بهشون نزدیک شد
دست دختر گرفت و از روی صندلی بلندش کرد
دستش روی کمر باریک دختر قرار داد و به خودش چسبوند
" بهت گفته بودم به چیزی که مال منه نزدیک نشو ، مثل اینکه حرف آدم حالیت نمیشه "jk
دختر دنبال خودش کشید و به بیرون رفتن
در ماشین باز کردو سوارش کرد
با سرعت معمولی رانندگی میکرد
سکوتی که بینشون بود پیش از حد معمول عجیب و سرد بود
جئون با لحنی آروم این سکوت کنار زد
" میخواستی قبول کنی؟! "jk
به طرف جئون چرخید ، نگاهش کامل به جاده بود
نگاهشو به بیرون داد و در جوابش گفت
" اگه قبول میکردم زندگیم از اینی که بود بدتر میشد "a.t
سرعت ماشین کم شد و کنار جاده ایستاد
با توقف ماشین به سمت جئون چرخید که بدون وقفه لب هاش روی لب های دختر قرار داد
اولش آروم بود ولی این آرامش بوسیدن براش جوابی نبود
مک های عمیقی از لب های دختر میگرفت و عرق در بوسیدن لب هاش بود
لب های که مدت زیادی از آن دریغ بود
۱۳.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.