تهیونگ با کمک جونگ کوک قرصاشو خورد
تهیونگ با کمک جونگ کوک قرصاشو خورد
"تهیونگا الان بهتری"
"دلم برای تهیونگ گفتن تنگ شده بود پریزاد"
جونگ کوک همونطور که چشماش پر اشک شده بود و تار میدید چند بار پلک زد که اشکاش معلوم نشه
"پریزاد داری گریه میکنی"
"کیم من چرا باید به خاطر تو گریه...."
جونگ کوک هنوز حرفشو تموم نکرده بود که در با شتاب باز شد
"تهیونگ حالت خوبه؟"
تهیونگ با لیخند نگاهی به جیهوپ کرد ولی بعدش چشماش بسته شد و بیهوش شد
"یا تهیونگا....تهیونگ چشماتو باز کن ببخشید ببخشید که ولت کردم ببخشید که اعصابتو خورد کردم ببخشید"
جونگ کوک همونطور که اشک میریخت گفت و جیهوپ سریع به طرفشون رفت و تهیونگ رو کول کرد و رو به جونگ کوک گفت
"زود باش باید ببریمش بیمارستان"
جونگ کوک و جیهوپ سریع تهیونگ رو به نزدیک ترین بیمارستان رسوندن و پرستار ها سریع اون رو روی برانکارد گذاشتن و بردن جونگ کوک هنوز توی شک بود که یه دکتر اومد
دکتر: آقای جانگ گفتم حواستون بهش باشه شک عصبی بهش وارد نشه اگه یکم دیر تر واسه عمل آورده بودینش فوت میکرن
جونگ کوک با چشمای اشکی به دکتر زل زد
"عمل؟"
دکتر نگاهشو به جونگ کوک داد و لب زد
"آره عمل مگه شما خبر ندارین آقای کیم بیماری قلبی دارن و الان نیاز به عمل دارن اگه سوالی ندارین من برم برای عمل آماده بشم"
جونگ کوک با ترس سمت جیهوپ برگشت
"هیونگ همش تقصیر من بود من چیکار کردم؟ "
جیهوپ که متوجه ترس و پشیمونی جونگ کوک شده بود اونو توی بغلش کشید
"یا جونگ کوک تقصیر تو نیست اون مواظب خودش نبود"
"هست هیونگ تقصیر منه"
جیهوپ و جونگ کوک نگاهشون به تهیونگ بی هوش افتاد که پرستار ها داشتن میبردنش به اتاق عمل سریع سمتش دویدن تا در اتاق عمل همراهش رفتن جونگ کوک گریه میکرد و جیهوپ هم با چشمای اشکی بهش نگاه میکرد که یهو صدای نامجون توی فضا پیچید
"جیهوپ تهیونگ حالش خوبه الان کجاست؟ جونگ کوک؟ "
نامجون متوجه جونگ کوکی شد که کنار در وایستاده بود و گریه میکرد
"سلام"
جونگ کوک سلام آرمی کرد و رفت روی صندلی نشست و نامجون و جیهوپ درمورد حال تهیونگ صحبت کردن و چند دقیقه بعد بقیه هم اومدن ولی مامان و بابای تهیونگ کجان؟
"هیونگ"
جونگ کوک آروم جیهوپ رو صدا کرد جیهوپ پیش جونگ کوک رفت و جونگ کوک گفت
"پس مامان بابای تهیونگ کجان؟ "
"مامان بابای تهیونگ؟ مامان بابای تهیونگ دو سال پیش تصادف کردن و مردن"
"چی؟ چرا چرا بهم نگفتی؟ "
"سعی کردم ولی هروقت اسم تهیونگ رو میاوردم تو میگفتی اسمشو نیار"
جونگ کوک یاد اون روزا افتاد و بیشتر حس پشیمونی کرد ولی یهو حرف تهیونگ توی گوشش پیچید
"تو حتی اون دوربینای فاکی رو هم چک نکردی"
.....................
"تهیونگا الان بهتری"
"دلم برای تهیونگ گفتن تنگ شده بود پریزاد"
جونگ کوک همونطور که چشماش پر اشک شده بود و تار میدید چند بار پلک زد که اشکاش معلوم نشه
"پریزاد داری گریه میکنی"
"کیم من چرا باید به خاطر تو گریه...."
جونگ کوک هنوز حرفشو تموم نکرده بود که در با شتاب باز شد
"تهیونگ حالت خوبه؟"
تهیونگ با لیخند نگاهی به جیهوپ کرد ولی بعدش چشماش بسته شد و بیهوش شد
"یا تهیونگا....تهیونگ چشماتو باز کن ببخشید ببخشید که ولت کردم ببخشید که اعصابتو خورد کردم ببخشید"
جونگ کوک همونطور که اشک میریخت گفت و جیهوپ سریع به طرفشون رفت و تهیونگ رو کول کرد و رو به جونگ کوک گفت
"زود باش باید ببریمش بیمارستان"
جونگ کوک و جیهوپ سریع تهیونگ رو به نزدیک ترین بیمارستان رسوندن و پرستار ها سریع اون رو روی برانکارد گذاشتن و بردن جونگ کوک هنوز توی شک بود که یه دکتر اومد
دکتر: آقای جانگ گفتم حواستون بهش باشه شک عصبی بهش وارد نشه اگه یکم دیر تر واسه عمل آورده بودینش فوت میکرن
جونگ کوک با چشمای اشکی به دکتر زل زد
"عمل؟"
دکتر نگاهشو به جونگ کوک داد و لب زد
"آره عمل مگه شما خبر ندارین آقای کیم بیماری قلبی دارن و الان نیاز به عمل دارن اگه سوالی ندارین من برم برای عمل آماده بشم"
جونگ کوک با ترس سمت جیهوپ برگشت
"هیونگ همش تقصیر من بود من چیکار کردم؟ "
جیهوپ که متوجه ترس و پشیمونی جونگ کوک شده بود اونو توی بغلش کشید
"یا جونگ کوک تقصیر تو نیست اون مواظب خودش نبود"
"هست هیونگ تقصیر منه"
جیهوپ و جونگ کوک نگاهشون به تهیونگ بی هوش افتاد که پرستار ها داشتن میبردنش به اتاق عمل سریع سمتش دویدن تا در اتاق عمل همراهش رفتن جونگ کوک گریه میکرد و جیهوپ هم با چشمای اشکی بهش نگاه میکرد که یهو صدای نامجون توی فضا پیچید
"جیهوپ تهیونگ حالش خوبه الان کجاست؟ جونگ کوک؟ "
نامجون متوجه جونگ کوکی شد که کنار در وایستاده بود و گریه میکرد
"سلام"
جونگ کوک سلام آرمی کرد و رفت روی صندلی نشست و نامجون و جیهوپ درمورد حال تهیونگ صحبت کردن و چند دقیقه بعد بقیه هم اومدن ولی مامان و بابای تهیونگ کجان؟
"هیونگ"
جونگ کوک آروم جیهوپ رو صدا کرد جیهوپ پیش جونگ کوک رفت و جونگ کوک گفت
"پس مامان بابای تهیونگ کجان؟ "
"مامان بابای تهیونگ؟ مامان بابای تهیونگ دو سال پیش تصادف کردن و مردن"
"چی؟ چرا چرا بهم نگفتی؟ "
"سعی کردم ولی هروقت اسم تهیونگ رو میاوردم تو میگفتی اسمشو نیار"
جونگ کوک یاد اون روزا افتاد و بیشتر حس پشیمونی کرد ولی یهو حرف تهیونگ توی گوشش پیچید
"تو حتی اون دوربینای فاکی رو هم چک نکردی"
.....................
۱۰.۱k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.