زیادی زود گذشت...

کاش می‌شد برگشت،
به آن روزهای ساده و روشن،
روزهایی که مدرسه فقط کلاس نبود،
بهانه‌ای بود برای با هم بودن، برای خندیدن کنار تو.

یادش بخیر...
وقتی با هم کنار پنجره می‌نشستیم
و برای آمدن زنگ تفریح لحظه‌شماری می‌کردیم،
وقتی حرف‌های پنهان‌مان را
میان نگاه و لبخند، بی‌صدا به هم می‌گفتیم.

کاش هنوز دفتر خاطراتم،
بوی تو را می‌داد، بوی دوستی‌ات را،
که مثل نسیم نرم بود و مثل آفتاب، گرم.

حالا که آن روزها مثل برگ‌های پاییزی افتاده‌اند،
تنها دل‌خوشم به خاطراتی‌ست
که تو در آنی،
و لبخندت هنوز در ذهنم تکرار می‌شود
مثل زنگی که هرگز خاموش نمی‌شود...
دیدگاه ها (۰)

...

.

یه رویا؟

چرا؟ تو حتی با من خداحافظی نکردی....

ان هنگام که تو تمام بودن من را در چمدان فراموشی گذاشتی و با ...

باد پاییزی ؟ کاش خدا بودم نسیم خنک اول مهر میشدم که بپیچم ل...

باد پاییزی ؟ کاش خدا بودم نسیم خنک اول مهر میشدم که بپیچم ل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط