half brother فصل ۲ part : ۶۴
جونگکوک : "برادر ناتنی عزیز،همین بود؟به خاطر شخصیت درخشان من؟"
رو به چلسی گفتم: "اون موقع ها فاجعه بودم"
البته برای مدتی بعدش گرتا رو دیدم و تصمیم گرفتم ادم بهتری باشم
گرتا پرسید : "چطور راجع به اون اسم مستعار می دونی؟" تو دلم خندیدم یادم اومد چطوری توی موبایش تماس با دوستاش رو جاسوسی می کردم.
خوب بود که بالاخره رد لبخند رو روی لباش میدیدم" اوه درسته استراق سمع می کردی "
چلسی بهمون نگاه می کرد"به نظر روزای خوشی داشتین"
چشم هام رو از روی گرتا بر نمی داشتم می خواستم بدونه که اون روز ها واقعا جزو بهترین روزای عمرم بودن: "اره داشتیم"
تنها نکته مثبت تمرکز کردن روی احساسات پیچیدم به گرتا در اومدن از فکر جونگسو بود
وقتی بعد از شام به حیاط پشتی فرار کردم تا تنها باشم تازه این حقیقت که جونگسو دیگه نبود شروع به ازارم داد
من و اون هیچ وقت شانس اینو نداشتیم که شرایط بینمون رو ترمیم کنیم جالبه که وقتی زنده بود هیچوقت حتی به اصالح روابطمون فکر نکرده بودم ولی الان پشیمونی داشت خفم می کرد
حداقل می خواستم بهش ثابت کنم که اشتباه میکنه من می تونم برای خودم کسی بشم حالا اون به یه دنیای دیگه رفته بود احتمالا مقابل جونگهون
فکر کردن بهش به مدت طولانی و بدون حواس پرتی مغزمو داغون کرده بود یه سیگار برداشتمو فقط سعی کردم که اروم شم ولی کار نکرد چون حالا احساسم از غم به خشم تغییر کرده بود
صدای باز شدن در شیشه ای کشویی رو از پشت سرم شنیدم ازم نپرسین که چطور می دونستم گرتاست
"این بیرون چیکار می کنی گرتا؟"
"چلسی ازم خواست تا بیام باهات حرف بزنم"
اونا راجع به چی حرف می زدن؟!این منو به اشتباه انداخت محاله چلسی فهمیده باشه بین من و گرتا چه اتفاقی افتاده خنده ای طعنه امیز کردم: "اوه،جداً؟"
"اره"
”داشتین تجربیاتتون با من رو مقایسه می کردین؟"
"این خنده دار نیست."
نه نبود ولی مکانیزم قدیمیم که وقتی توی استرس قرار میگیرم تبدیل به عوضی تمام عیار می شم با قدرت برگشته بود خیلی دیر بود گندش بزنن سیگارمو دور انداختم.
"فکر می کنی اگه می دونست که دفعه اخری که ما باهم بودیم مثل خرگوشا روی هم بودیم بازم تو رو می فرستاد تا با من حرف بزنی؟"
رنگش پرید."حتما باید اینو می گفتی؟"
"حقیقته نیست؟دیوونه می شه اگه بفهمه"
"خب من قرار نیست چیزی بهش بگم توام نمی خواد نگران باشی."
پلکش پرید این اثبات می کرد که من روش تاثیر گذاشتم عادتای قدیمی سخت از بین میرن
"چرا بهم چشمک می زنی؟"
"چشمک نمی زنم،..پلکم داره می پره چون"
"چون عصبی ای می شناسمت اولین باریم که دیدمت همین طوری شدی خوشحالم که برگشتیم سر جای اولمون"
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
البته برای مدتی بعدش گرتا رو دیدم و تصمیم گرفتم ادم بهتری باشم
گرتا پرسید : "چطور راجع به اون اسم مستعار می دونی؟" تو دلم خندیدم یادم اومد چطوری توی موبایش تماس با دوستاش رو جاسوسی می کردم.
خوب بود که بالاخره رد لبخند رو روی لباش میدیدم" اوه درسته استراق سمع می کردی "
چلسی بهمون نگاه می کرد"به نظر روزای خوشی داشتین"
چشم هام رو از روی گرتا بر نمی داشتم می خواستم بدونه که اون روز ها واقعا جزو بهترین روزای عمرم بودن: "اره داشتیم"
تنها نکته مثبت تمرکز کردن روی احساسات پیچیدم به گرتا در اومدن از فکر جونگسو بود
وقتی بعد از شام به حیاط پشتی فرار کردم تا تنها باشم تازه این حقیقت که جونگسو دیگه نبود شروع به ازارم داد
من و اون هیچ وقت شانس اینو نداشتیم که شرایط بینمون رو ترمیم کنیم جالبه که وقتی زنده بود هیچوقت حتی به اصالح روابطمون فکر نکرده بودم ولی الان پشیمونی داشت خفم می کرد
حداقل می خواستم بهش ثابت کنم که اشتباه میکنه من می تونم برای خودم کسی بشم حالا اون به یه دنیای دیگه رفته بود احتمالا مقابل جونگهون
فکر کردن بهش به مدت طولانی و بدون حواس پرتی مغزمو داغون کرده بود یه سیگار برداشتمو فقط سعی کردم که اروم شم ولی کار نکرد چون حالا احساسم از غم به خشم تغییر کرده بود
صدای باز شدن در شیشه ای کشویی رو از پشت سرم شنیدم ازم نپرسین که چطور می دونستم گرتاست
"این بیرون چیکار می کنی گرتا؟"
"چلسی ازم خواست تا بیام باهات حرف بزنم"
اونا راجع به چی حرف می زدن؟!این منو به اشتباه انداخت محاله چلسی فهمیده باشه بین من و گرتا چه اتفاقی افتاده خنده ای طعنه امیز کردم: "اوه،جداً؟"
"اره"
”داشتین تجربیاتتون با من رو مقایسه می کردین؟"
"این خنده دار نیست."
نه نبود ولی مکانیزم قدیمیم که وقتی توی استرس قرار میگیرم تبدیل به عوضی تمام عیار می شم با قدرت برگشته بود خیلی دیر بود گندش بزنن سیگارمو دور انداختم.
"فکر می کنی اگه می دونست که دفعه اخری که ما باهم بودیم مثل خرگوشا روی هم بودیم بازم تو رو می فرستاد تا با من حرف بزنی؟"
رنگش پرید."حتما باید اینو می گفتی؟"
"حقیقته نیست؟دیوونه می شه اگه بفهمه"
"خب من قرار نیست چیزی بهش بگم توام نمی خواد نگران باشی."
پلکش پرید این اثبات می کرد که من روش تاثیر گذاشتم عادتای قدیمی سخت از بین میرن
"چرا بهم چشمک می زنی؟"
"چشمک نمی زنم،..پلکم داره می پره چون"
"چون عصبی ای می شناسمت اولین باریم که دیدمت همین طوری شدی خوشحالم که برگشتیم سر جای اولمون"
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۶.۹k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط