از غرور تا عشق ❤💜🔥﹞
از غرور تا عشق ❤💜🔥﹞
••┈┈┈┅💜🤤›┅┈┈
#part_6
یکدفعه رزو مریم اومدن تو
یاس:م... موش بکشش مریم جیغ کشیدم
مریم کشتش و داشت میبردش تازه فهمیدم لختم جیغ زدم
_لختم برین بیرون
رز: جون
جیغ زدم که رفتن بیرون زود خودمو شستم رفتم بیرون از حموم رفتم پایین
یاس: ای گشنمه دادزدم طلا
تند اومد: جانم خانم
یاس: من گشنمه
طلا: الان خانوم بیاید بشنید ا
اومدم برم که مریم گفت: حالا خوبه دیشی تا خرخره خورده
یاس: دوست دارم ما خواهرم بوده
مریم: بله..... بله شما درست میگید
رفتم صبحونه خوردم رفتم بالا وای الان امیرسام میکشتم خب امروز روز تلافی است در میز التحریر رو باز کردم چشب یک دوسه رو ورداشتم خب اقا دارم برات زود یه تیپ پسر کش زدم زود حاضر شدم رفتم با ابجی ها خدافظی کردم رفتم ایندفعه سوار لامبر گینی سیاه شدم . و حرکت کردم رسیدم رفتم اتاق دیدم امیرسام داره قهوه میخوره
_به به خانم رئیس شما خودت دیر میای دیگه از دسیار توقع نداشته باش
_تو باید زود بیای و من نباید به تو صورت حساب بدم
رفتم تو اتاق لباس عپض کردم رفتم در ساکش چسب رو ریختم اومدم بیرون اون اومد تو من رفتم وای چی بشه یکدفعه یه داد زد
رفتم تو دیدم لباس پاره شده و بدنش معلومه وای محو بدنش شدم وا که گفت
_تموم شد خوردیم تو این کار رو کردی
_نه خیر حالا انگار چی داره نه مگه مرض دارم لباست رو عوض کن بیا بیرون
_با چه لباسی
_با همون لباس قبلیت بای
رفتم بیرون خندیدم وای چقدر اسکله
امیرسام «شنیدم چی گفتی
یاس: منم گفتم که بشنوی
خندیدم خب نشستم شروع کردم که امیرسام باصورتی اعصبانی اومد
یاس: خب امروز میخوام چند تا نقشه بکشی منم میرم به کارمند ها سر بزنم و رفع ایراد کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرسام
وای پوست شکمم کند رفتم نشستم نقشه ها رو بکشم داشتم نقشه میکشیدم که ارشاویر زنگ زد
ارشاویر: داداش این شیخ عرب فاچاق دختر داره گفت بیایم انتخاب کنیم
امیرسام: حوصله ندارم
ارشاویر: بیا دیگه اون جا پر حوریه
امیرسام: باشه ساعت چند
ارشاویر: ۹ ییا یاس رو الکی بیار به عنوان معشوقت
امیرسام: چی عمرا
ارشاویر: خود دانی اونجا انقدر دختر است که اذیت میشی
امیرسام: باشه حالا یه کاری میکنم
قطع کردم اه من با این برم فاز برش میداره خدایا خودت کمک کن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یاس
رفتم پیش کارمندا اولیش یه پسر ۱۹ ساله بود
پسره: ببخشید خانم محتشم
یاس: بله
پسره: میشه کمکم کنید
یاس؛ بله بفرمایید
پسره: من تو این نقشه کشیدن مشکل دارم
نشستم بهش توضیح
یاس: متوجه شدید
پسره: بله ممنون
پاشدم رفتم این پسره از اول انگار از من خوشش امده
••┈┈┈┈┅‹💜🤤›┅┈┈┈••
••┈┈┈┅💜🤤›┅┈┈
#part_6
یکدفعه رزو مریم اومدن تو
یاس:م... موش بکشش مریم جیغ کشیدم
مریم کشتش و داشت میبردش تازه فهمیدم لختم جیغ زدم
_لختم برین بیرون
رز: جون
جیغ زدم که رفتن بیرون زود خودمو شستم رفتم بیرون از حموم رفتم پایین
یاس: ای گشنمه دادزدم طلا
تند اومد: جانم خانم
یاس: من گشنمه
طلا: الان خانوم بیاید بشنید ا
اومدم برم که مریم گفت: حالا خوبه دیشی تا خرخره خورده
یاس: دوست دارم ما خواهرم بوده
مریم: بله..... بله شما درست میگید
رفتم صبحونه خوردم رفتم بالا وای الان امیرسام میکشتم خب امروز روز تلافی است در میز التحریر رو باز کردم چشب یک دوسه رو ورداشتم خب اقا دارم برات زود یه تیپ پسر کش زدم زود حاضر شدم رفتم با ابجی ها خدافظی کردم رفتم ایندفعه سوار لامبر گینی سیاه شدم . و حرکت کردم رسیدم رفتم اتاق دیدم امیرسام داره قهوه میخوره
_به به خانم رئیس شما خودت دیر میای دیگه از دسیار توقع نداشته باش
_تو باید زود بیای و من نباید به تو صورت حساب بدم
رفتم تو اتاق لباس عپض کردم رفتم در ساکش چسب رو ریختم اومدم بیرون اون اومد تو من رفتم وای چی بشه یکدفعه یه داد زد
رفتم تو دیدم لباس پاره شده و بدنش معلومه وای محو بدنش شدم وا که گفت
_تموم شد خوردیم تو این کار رو کردی
_نه خیر حالا انگار چی داره نه مگه مرض دارم لباست رو عوض کن بیا بیرون
_با چه لباسی
_با همون لباس قبلیت بای
رفتم بیرون خندیدم وای چقدر اسکله
امیرسام «شنیدم چی گفتی
یاس: منم گفتم که بشنوی
خندیدم خب نشستم شروع کردم که امیرسام باصورتی اعصبانی اومد
یاس: خب امروز میخوام چند تا نقشه بکشی منم میرم به کارمند ها سر بزنم و رفع ایراد کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرسام
وای پوست شکمم کند رفتم نشستم نقشه ها رو بکشم داشتم نقشه میکشیدم که ارشاویر زنگ زد
ارشاویر: داداش این شیخ عرب فاچاق دختر داره گفت بیایم انتخاب کنیم
امیرسام: حوصله ندارم
ارشاویر: بیا دیگه اون جا پر حوریه
امیرسام: باشه ساعت چند
ارشاویر: ۹ ییا یاس رو الکی بیار به عنوان معشوقت
امیرسام: چی عمرا
ارشاویر: خود دانی اونجا انقدر دختر است که اذیت میشی
امیرسام: باشه حالا یه کاری میکنم
قطع کردم اه من با این برم فاز برش میداره خدایا خودت کمک کن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یاس
رفتم پیش کارمندا اولیش یه پسر ۱۹ ساله بود
پسره: ببخشید خانم محتشم
یاس: بله
پسره: میشه کمکم کنید
یاس؛ بله بفرمایید
پسره: من تو این نقشه کشیدن مشکل دارم
نشستم بهش توضیح
یاس: متوجه شدید
پسره: بله ممنون
پاشدم رفتم این پسره از اول انگار از من خوشش امده
••┈┈┈┈┅‹💜🤤›┅┈┈┈••
۹.۱k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲