از غرور تا عشق ❤💜🔥﹞
از غرور تا عشق ❤💜🔥﹞
••┈┈┈┅💜🤤›┅┈┈
#part_7
وای خسته شدم رفتم تو اتاق امیرسام مشفول پروجه بود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرسام
وای اومد
_یاس
_بله
_میگم من امشب یه مهمونی دعوتم
_خب به من چه
_میخوام کمکم کنی الکی به عنوان معشوقم چون اونجا انقدر دختر است اذیت میشم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یاس
جوری مظلوم شد دل نیمد نه بیارم
_باشه به یه شرط
_چه شرطی
_بریم من لباس بخرم و لوازم ارایش به حساب تو
_خنده دلربایی کرد و باشه ای گفت
امیرسام: میگم الان بریم خرید ساعت ۹
مهمونی داریم
رفتیم و حرکت کردیم و رسیدیم دستم رو گرفت و یه چشمک زد رفتیم توی مغازه یه پسر جون اومد
پسره: به به اقا امیرسام رفتی قاطی مرغا
امیرسام: بله دیگه
پسره: بفرمایید چی میخواهید
یاس: یه لباس شیک و مجلسی
پسره : چشم
رفت یدونه اورد و رفتم پوشیدم جلوش خیلی باز بود اما اشکال نداره رفتم بیرون
یاس : عزیزم همین خوبه
امیرسام باشه عزیزم
حساب کردیم رفتیم توی ماشین که یکدفه گفتم
یاس: الان خونه ما که نمیتونیم بریم خونه ما کلید خونه مجردی رو ندارم وای
دیدم داریم میریم یه جا
یاس: کجا میریم
امیرسام: خونه من
یاس: چ.. ی.. خ. و. نه تو ـ
امیرسام: چیه مگه میخوام بخورمت
رفت سمنت خونش وای چقدر قشنگه نیاوران یه خونه
امیرسام: بیا پایین
یاس: چقدر قشنگه
رفتیم که زنگ زد که در باز شد یه خانم مسن درو باز کرد
خانمه: سلام پسرم خوش امدی
امیرسام: ممنون خاله
رفتیم تو واقعا خونش قشنگ بود
امیرسام: برو طبقه بالا در صورتیه اونجا
رفتم بالا توی اتاقه وای مگه این تنها زندگی نمیکرد پس چرا این اتاقه تمام وسالیش دخترونس بیخیال رفتم نشستم اول
••┈┈┈┈┅‹💜🤤›┅┈┈┈••
••┈┈┈┅💜🤤›┅┈┈
#part_7
وای خسته شدم رفتم تو اتاق امیرسام مشفول پروجه بود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرسام
وای اومد
_یاس
_بله
_میگم من امشب یه مهمونی دعوتم
_خب به من چه
_میخوام کمکم کنی الکی به عنوان معشوقم چون اونجا انقدر دختر است اذیت میشم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یاس
جوری مظلوم شد دل نیمد نه بیارم
_باشه به یه شرط
_چه شرطی
_بریم من لباس بخرم و لوازم ارایش به حساب تو
_خنده دلربایی کرد و باشه ای گفت
امیرسام: میگم الان بریم خرید ساعت ۹
مهمونی داریم
رفتیم و حرکت کردیم و رسیدیم دستم رو گرفت و یه چشمک زد رفتیم توی مغازه یه پسر جون اومد
پسره: به به اقا امیرسام رفتی قاطی مرغا
امیرسام: بله دیگه
پسره: بفرمایید چی میخواهید
یاس: یه لباس شیک و مجلسی
پسره : چشم
رفت یدونه اورد و رفتم پوشیدم جلوش خیلی باز بود اما اشکال نداره رفتم بیرون
یاس : عزیزم همین خوبه
امیرسام باشه عزیزم
حساب کردیم رفتیم توی ماشین که یکدفه گفتم
یاس: الان خونه ما که نمیتونیم بریم خونه ما کلید خونه مجردی رو ندارم وای
دیدم داریم میریم یه جا
یاس: کجا میریم
امیرسام: خونه من
یاس: چ.. ی.. خ. و. نه تو ـ
امیرسام: چیه مگه میخوام بخورمت
رفت سمنت خونش وای چقدر قشنگه نیاوران یه خونه
امیرسام: بیا پایین
یاس: چقدر قشنگه
رفتیم که زنگ زد که در باز شد یه خانم مسن درو باز کرد
خانمه: سلام پسرم خوش امدی
امیرسام: ممنون خاله
رفتیم تو واقعا خونش قشنگ بود
امیرسام: برو طبقه بالا در صورتیه اونجا
رفتم بالا توی اتاقه وای مگه این تنها زندگی نمیکرد پس چرا این اتاقه تمام وسالیش دخترونس بیخیال رفتم نشستم اول
••┈┈┈┈┅‹💜🤤›┅┈┈┈••
۷.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.