من پسرت بودم خدا، خدای خوب، خدای مهربان. من پسرت بودم. گی
من پسرت بودم خدا، خدای خوب، خدای مهربان. من پسرت بودم. گیرم که فرزند ناخواسته تو از عشقبازی با زنی که دوستش نداشتی، یا نتیجه همخوابه شدن با مردی که عاشقت نبود، من پسرت بودم، بره نحیف رنجور خسته بی کس گله تو. من پسرت بودم، مرا که می سپردی به دست نامادری ناپدریهای روزگار، چرا یادت رفت گاهی از دور برایم دعا کنی؟ چرا هیچ وقت دلت برای من تنگ نشد؟ چرا هیچ گاه نیامدی از دور بایستی به تماشای من، یک طوری که من بفهمم و دلم بلرزد از حسِ خوبِ "کسی هست که دوستم دارد". چرا هیچوقت نگرانم نشدی، وقتی در رنجارنج عمرم آب میشدم؟ چرا دلت نخواست مرا پس بگیری از هجوم ابتلا و عذاب و درد و نبودن ها و نشدن ها و نتوانستن ها؟
من پسرت بودم. پسر ناخلفت، ولی پسرت. پسر غمگینی که یک روز سر راه گذاشتی، و یاد گرفت در کوچه ها کتک بخورد و مرد شود، و یاد گرفت در تمام بازی های مهم ببازد و مرد شود، و یاد گرفت میان هر دو نفس راحت یک کتک مفصل بخورد از دستهای نامرئی زمان و زمین. من پسرت بودم. من پسرت بودم که نخواستیش و از یاد بردی و به روی خودت نیاوردی که هست.
من پسرت بودم خدا. تو هم کاش خدایی داشتی که مهر مرا به دلت بیندازد ...
من پسرت بودم. پسر ناخلفت، ولی پسرت. پسر غمگینی که یک روز سر راه گذاشتی، و یاد گرفت در کوچه ها کتک بخورد و مرد شود، و یاد گرفت در تمام بازی های مهم ببازد و مرد شود، و یاد گرفت میان هر دو نفس راحت یک کتک مفصل بخورد از دستهای نامرئی زمان و زمین. من پسرت بودم. من پسرت بودم که نخواستیش و از یاد بردی و به روی خودت نیاوردی که هست.
من پسرت بودم خدا. تو هم کاش خدایی داشتی که مهر مرا به دلت بیندازد ...
۲۲.۵k
۰۳ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.