تهیونگ: جونگ کوکی یه چیزی میخوام بهت بگم
تهیونگ: جونگ کوکی یه چیزی میخوام بهت بگم
جونگ کوک سمت تهیونگ چرخید و به نیم رخ پسر بزرگ تر چشم دوخت
تهیونگ: راستش نمیدونم چجوری بهت بگم
تهیونگ قهوش رو کناری گذاشت و با تمرکز بیشتری مشغول گفتن حرفش شد
تهیونگ: خب از همون روز اولی که دیدمت شروع میکنم وقتی جیوون رو توی شهربازی آوردی پیشم با همون خنده خرگوشی اولت حس کردم قلبم نتپید و وقتی فهمیدم تو پرستار جیوونی خیلی خوشحال شدم توی این دوماهی که اینجا بودی من نمیدونستم حسم نسبت بهت چیه از حس تو خبر داشتم و خودم فقط فکر میکردم یه کراش کوچولو روت دارم ولی وقتی اونشب منو بوسیدی فهمیدم حسم بهت خیلی بیشتر از این حرفاس
تهیونگ سمت جونگ کوک برگشت و جونگ کوک هم ماگ قهوه اش رو کنار گذاشت و با چشمای قلبی شکل به تهیونگ خیره شد
تهیونگ: جونگ کوکا من......من دوست دا..
ولی حرفش با قرار گرفتن لبای جونگ کوک رو لباش قطع شد و چشماش رو بست آرامش رو به خون هاش تزریق کرد جونگ کوک آروم از تهیونگ جدا شد و بهش نگاه کرد
جونگ کوک: منم دوست دارم(با لبخند خرگوشی)
و بعدش دوباره یه بوسه ی دیگه رو شروع کردن البته ایندفعه تهیونگ شروعش کرد
طوری لب های همدیگه رو میبوسیدن انگار که از لب های هم تغذیه میکردن اونشب بعد از تماشای ستاره ها روی تخت دراز کشیدن و همدیگه رو به آغوش کشیدن
فردا صبح که تهیونگ بیدار شد جونگ کوک و ندید و وقتی رفت طبقه پایین جونگ کوک رو توی آشپزخونه مشغول صبحانه درست کردن دید و از فرصت استفاده کرد و از پشت بغلش کرد و چونش رو روی شونه جونگ کوک گذاشت
تهیونگ: صبح بخیر پریزاد
جونگ کوک: پریزاد؟
تهیونگ: اهوم دوست دارم پریزاد صدات کنم البته اگه دوست داشته باشی
جونگ کوک: خوشگله دوسش دارم
تهیونگ سرشو بلند کرد بوسه سطحی به لبای جونگ کوک زدو بعدش به سمت اتاقش رفت تا لباساش رو عوض کنه
............
جونگ کوک سمت تهیونگ چرخید و به نیم رخ پسر بزرگ تر چشم دوخت
تهیونگ: راستش نمیدونم چجوری بهت بگم
تهیونگ قهوش رو کناری گذاشت و با تمرکز بیشتری مشغول گفتن حرفش شد
تهیونگ: خب از همون روز اولی که دیدمت شروع میکنم وقتی جیوون رو توی شهربازی آوردی پیشم با همون خنده خرگوشی اولت حس کردم قلبم نتپید و وقتی فهمیدم تو پرستار جیوونی خیلی خوشحال شدم توی این دوماهی که اینجا بودی من نمیدونستم حسم نسبت بهت چیه از حس تو خبر داشتم و خودم فقط فکر میکردم یه کراش کوچولو روت دارم ولی وقتی اونشب منو بوسیدی فهمیدم حسم بهت خیلی بیشتر از این حرفاس
تهیونگ سمت جونگ کوک برگشت و جونگ کوک هم ماگ قهوه اش رو کنار گذاشت و با چشمای قلبی شکل به تهیونگ خیره شد
تهیونگ: جونگ کوکا من......من دوست دا..
ولی حرفش با قرار گرفتن لبای جونگ کوک رو لباش قطع شد و چشماش رو بست آرامش رو به خون هاش تزریق کرد جونگ کوک آروم از تهیونگ جدا شد و بهش نگاه کرد
جونگ کوک: منم دوست دارم(با لبخند خرگوشی)
و بعدش دوباره یه بوسه ی دیگه رو شروع کردن البته ایندفعه تهیونگ شروعش کرد
طوری لب های همدیگه رو میبوسیدن انگار که از لب های هم تغذیه میکردن اونشب بعد از تماشای ستاره ها روی تخت دراز کشیدن و همدیگه رو به آغوش کشیدن
فردا صبح که تهیونگ بیدار شد جونگ کوک و ندید و وقتی رفت طبقه پایین جونگ کوک رو توی آشپزخونه مشغول صبحانه درست کردن دید و از فرصت استفاده کرد و از پشت بغلش کرد و چونش رو روی شونه جونگ کوک گذاشت
تهیونگ: صبح بخیر پریزاد
جونگ کوک: پریزاد؟
تهیونگ: اهوم دوست دارم پریزاد صدات کنم البته اگه دوست داشته باشی
جونگ کوک: خوشگله دوسش دارم
تهیونگ سرشو بلند کرد بوسه سطحی به لبای جونگ کوک زدو بعدش به سمت اتاقش رفت تا لباساش رو عوض کنه
............
۲۷.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.