ویو کوک
ویو کوک
سوار ماشین شدیم داشتیم میرفتیم که تهیونگ دور زد و رفت توی یه جاده دیگه چون شب بود نمیدونستم این جاده به کجا میره راستش ترسیده بودم چون اون یه مافیا بود
کوک: میشه بپرسم کجا داریم میریم
ته:نه
کوک: میشه بریم خونه
ته: نه
نمیدونم چرا ولی به تهیونگ اعتماد داشتم و به خاطر همین دیگه حرفی نزدم و سرمو به شیشه تکیه دادمو کم کم خوابم برد
ویو تهیونگ
وقتی اونجوری جواب جونگ کوکو دادم عذاب وجدان گرفتم و میخواستم از دلش دربیارم که دیدم خوابیده مثل یه بانی کوچولو شده بود لبخندی به زیباییش زدمو نگاهم رو به جاده دادم بیتر گاز دادم تا زود تر برسیم
نیم ساعت بعد
ویو تهیونگ
وقتی رسیدیم آروم جونگ کوک رو بیدار کردم و با هم پیاده شدیم
جونگ کوک: اینجا کجاست
ته:اینجا خونه ی جنگلیمه یجورایی ویلاعه تصمیم گرفتم جشن تولد جیوون رو اینجا بگیرم پس گفتم امشب ما بیایم اینجا و فردا اینجا رو تزئین کنیم چون اینجا خدمتکار ندارم
جونگ کوک: آها فهمیدم
تهیونگ: خب بیا بریم
ویو کوک
وقتی در خونرو باز کرد مطمئن بودم چشمام چهار برابر شده و دهنم سه متر بازه یه خونه با دکراسیون قهوه ای و سفید تم مورد علاقم
تهیونگ:بیا بریم بالا
کوک: باشه
_بالا_
تهیونگ: اینجا اتاق توعه
کوک: آها خب من میتونم الان برم توی اتاقم
تهیونگ: آره میتونی لباس راحتی توی کمد هست و اتاق من اتاق کناریته اگه کاری داشتی بیا
کوک: باشه ممنون
رفتم توی اتاقم و لباسامو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم ولی اصلا خوابم نمیبرد پس رفتم توی بالکن ستاره ها به زمین جشمک میزدن و ماه مثل الماس شب رو روشن و زیبا کرده بود دور تا دور خونرو جنگل گرفته بود داشتم بیرون رو نگاه میکردم که در اتاقم زده شد تهیونگ با دو تا لیوان قهوه اومد داخل
بالکن پیشم
تهیونگ: عا دیدم نخوابیدی گفتم بیایم باهم قهوه بخوریم
جونگ کوک: باشه
تهیونگ: خب اینم مال تو بگیر
تهیونگ یکی از قهوه ها رو به جونگ کوک داد و مثل جونگ کوک به منظره روبه روش چشم دوخت
تهیونگ یکم از قهوش خورد و سعی کرد استرسش رو کم کنه و لب زد
تهیونگ: جونگ کوکی یه چیزی میخوام بهت بگم
سوار ماشین شدیم داشتیم میرفتیم که تهیونگ دور زد و رفت توی یه جاده دیگه چون شب بود نمیدونستم این جاده به کجا میره راستش ترسیده بودم چون اون یه مافیا بود
کوک: میشه بپرسم کجا داریم میریم
ته:نه
کوک: میشه بریم خونه
ته: نه
نمیدونم چرا ولی به تهیونگ اعتماد داشتم و به خاطر همین دیگه حرفی نزدم و سرمو به شیشه تکیه دادمو کم کم خوابم برد
ویو تهیونگ
وقتی اونجوری جواب جونگ کوکو دادم عذاب وجدان گرفتم و میخواستم از دلش دربیارم که دیدم خوابیده مثل یه بانی کوچولو شده بود لبخندی به زیباییش زدمو نگاهم رو به جاده دادم بیتر گاز دادم تا زود تر برسیم
نیم ساعت بعد
ویو تهیونگ
وقتی رسیدیم آروم جونگ کوک رو بیدار کردم و با هم پیاده شدیم
جونگ کوک: اینجا کجاست
ته:اینجا خونه ی جنگلیمه یجورایی ویلاعه تصمیم گرفتم جشن تولد جیوون رو اینجا بگیرم پس گفتم امشب ما بیایم اینجا و فردا اینجا رو تزئین کنیم چون اینجا خدمتکار ندارم
جونگ کوک: آها فهمیدم
تهیونگ: خب بیا بریم
ویو کوک
وقتی در خونرو باز کرد مطمئن بودم چشمام چهار برابر شده و دهنم سه متر بازه یه خونه با دکراسیون قهوه ای و سفید تم مورد علاقم
تهیونگ:بیا بریم بالا
کوک: باشه
_بالا_
تهیونگ: اینجا اتاق توعه
کوک: آها خب من میتونم الان برم توی اتاقم
تهیونگ: آره میتونی لباس راحتی توی کمد هست و اتاق من اتاق کناریته اگه کاری داشتی بیا
کوک: باشه ممنون
رفتم توی اتاقم و لباسامو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم ولی اصلا خوابم نمیبرد پس رفتم توی بالکن ستاره ها به زمین جشمک میزدن و ماه مثل الماس شب رو روشن و زیبا کرده بود دور تا دور خونرو جنگل گرفته بود داشتم بیرون رو نگاه میکردم که در اتاقم زده شد تهیونگ با دو تا لیوان قهوه اومد داخل
بالکن پیشم
تهیونگ: عا دیدم نخوابیدی گفتم بیایم باهم قهوه بخوریم
جونگ کوک: باشه
تهیونگ: خب اینم مال تو بگیر
تهیونگ یکی از قهوه ها رو به جونگ کوک داد و مثل جونگ کوک به منظره روبه روش چشم دوخت
تهیونگ یکم از قهوش خورد و سعی کرد استرسش رو کم کنه و لب زد
تهیونگ: جونگ کوکی یه چیزی میخوام بهت بگم
۱۴.۵k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.