فریاد ها زدم بهر سکوت هایت

فریاد ها زدم بهر سکوت هایت ،
سکوت ها کردم بهر فریاد هایت ،
آری ؛من بار ها سکوت کردم اما از نظرت ، تو بسیار مرا خطاب ذن هایَت نکردی ؟؟ از نظرت قلب مرا ، بسیار سیاه و کبود نکردی ؟؟
روحم زجر میکشد
تو مرا بهر سفیدیِ بختِ آن ، بهر حنای دست آن متهم کردی و ندیدی حنای وجودم بر سفیدی کاغذ را..
دیدگاه ها (۰)

خسته ام.. دیگر احساس حیات ندارم..اینبار تمامش کردم ، تمامش ر...

به چشمانت نگاه میکنم که چگونه معصومانه به من نگاه میکنند ؛و ...

به هنگامی که با کفش هایِ گِلی اَم با خوشحالی به خانه امدم تو...

این چیزیه که باید بپرسم از یه سری آدمایی که توی زندگیمن اما ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط