فصل دو من هفت تا ددی دارم 🚫❤
#part_8
با حیرت هر هفت نفرشون رو که نگاه های نا امید بهم زل زده بودن نگاه کردم و گفتم:اون اون بچه بچه از خودتونه...
ددی تهیونگ:میدونیم اما مجبوریم هانا
من:نمیکنم نمیکنم من بچمو سقط نمیکنم نه نه نه
دوباره برگشتم و در رو قفل کردم زیر پتو جمع شدم و دوباره اشکام روی گونه هام ریختن
چشمام از شدت سوزش روی هم افتادن و کم کم خوابم برد.....
"متاسفم هانا"
"مارو ببخش دختر کوچولو"
"اون بچه از ماست"
"باید سقط شه"
"دیوونه شدین"
"مجبوریم"
"مارو ببخش هانا"
با شنیدن صداهای گنگ از خواب پاشدم تنم خیس عرق بود و نفس نفس میزدم.
نویسنده: #ANIL
#dady_2021
با حیرت هر هفت نفرشون رو که نگاه های نا امید بهم زل زده بودن نگاه کردم و گفتم:اون اون بچه بچه از خودتونه...
ددی تهیونگ:میدونیم اما مجبوریم هانا
من:نمیکنم نمیکنم من بچمو سقط نمیکنم نه نه نه
دوباره برگشتم و در رو قفل کردم زیر پتو جمع شدم و دوباره اشکام روی گونه هام ریختن
چشمام از شدت سوزش روی هم افتادن و کم کم خوابم برد.....
"متاسفم هانا"
"مارو ببخش دختر کوچولو"
"اون بچه از ماست"
"باید سقط شه"
"دیوونه شدین"
"مجبوریم"
"مارو ببخش هانا"
با شنیدن صداهای گنگ از خواب پاشدم تنم خیس عرق بود و نفس نفس میزدم.
نویسنده: #ANIL
#dady_2021
۳۸.۴k
۱۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.