آن گوشواره های یاقوتی رنگ که سالها پیش هدیه داده بودی را

آن گوشواره های یاقوتی رنگ که سالها پیش هدیه داده بودی را گم کرده ام. همان گوشواره هایی که یک روز پاییزی، ساعتهای طولانی از این جیب به آن جیب کُت یشمی ات سفر کردند تا عاقبت موقع خداحافظی با بوسه ای خجولانه در دستهای سرد من جا بگیرند. همان گوشواره هایی که با پیراهن های ارغوانی و سیاه می آویختم تا روزگارِ خوشِ گذشته را برای خودم زنده و زنده تر کنم. و یا عکسهایی که می گرفتم و در همه ی آنها طوری می نشستم تا اگر روزی عکس را در جایی دیدی و اگر هنوز آنقدر برایت آشنا بودم که بشناسی ام، گوشواره ها را ببینی و بفهمی بعدِ اینهمه سال چقدر برایم عزیزند، که چقدر هنوز برایم عزیزی.... حالا همان گوشواره ها را گم کرده ام
آیا حقیقت دارد که همانطور که روزی ما در خاطره هایمان حل شده ایم، روزی هم می رسد که خاطره هایمان، گذشته ، حتی گذشته های خوبِ خوب در روزمرگی ها و آشفتگی های ما محو می شوند؟ یک روزگوشواره ها را گم می کنیم، یک روز نامه ها و عکس ها را ، یک روز خاطره ی یک روز پاییزی و دستهای سرد و بوسه ای برای خداحافظی؟
آیا خواسته یا ناخواسته ازخودمان، از ریشه ها مان و از هر آنچه روزی بازتابی مبهم ولی شورآفرین و راستین ازرابطه هایمان بوده است، فاصله می گیریم؟ آیا آرام آرام فراموش می کنیم و فراموش می شویم؟
آیا حقیقت دارد که حتی قلب های عاشق، حافظه ای ضعیف دارند؟ که عشق، فرقی نمی کند در کدام سینه و برای که بتپد،همواره محکوم به مرگی دردناک و تدریجی است ؟

#نیکی_فیروزکوهی
دیدگاه ها (۳)

وزن دنیای ما وزن خاطرات ماست

نعمتهای خدا رو هضم کنیم!#استاد_عالی

من یک‌بار#مرگ را تجربه کرده‌ام.یک‌نفر شبیه تو #دست یک‌نفر که...

✨#حاج‌آقا‌رفیعی ☘ راز شادی در قیامت

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

"پارت اول""یادگاری از تاریکی"تقریبا دو سال شده است که خواهر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط