hadissh

دیدگاه ها (۳)

سایه‌ی سه و سه دقیقه: قسمت هفتم_یک سال بعد_یک سال از اون اتف...

سایه‌ی سه و سه دقیقه: قسمت هشتمنگاش به برگه های روی میز افتا...

یه دبیر علوم داشتم که سر کلاسش کسی جرئت نمی‌کرد حتی دستش بزا...

هفته ای پیش ساعت ۲، ۳ شب یه نفر توی کوچه مون با تیر زدند و ب...

صدارو کم کنید.....هه هه اره بابا ... خیلی هم ریلکس بودممن وق...

💜لايک و بازنشر و کامنت یادت نره💜

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط