سایهی سه و سه دقیقه قسمت هشتم

سایه‌ی سه و سه دقیقه: قسمت هشتم

نگاش به برگه های روی میز افتاد اخم کوچیکی کرد:

« ا.ت بسه دیگه خودتو هلاک کردی »Hyun

« من حالم خوبه نگران نباشید »a.t

« ا.ت توی این یکسال به هیچی اهمیت نمیدی حتی خودتت، حداقل برای امشب که شده بیخال شو »sooa

« گفتم که حالم خوبه »a.t

سوا و هیون نگاهی بهم کردن و که یکهو هیون گفت:

« راستی فردا شب شام گروهیه »Hyun

« مگه هفته بعد نبود؟ »sooa

« چرا ولی خب هفته ای بعد عروسی عروسی جون-هو برای همین این هفته شد تا هم شام گروهی باشه و هم مجرد بودن جون-هو جشن بگیریم »Hyun

« این که عالیههه(لبخنده گنده*) مگه نه ا.ت؟ »sooa

« شما برید من وقت ندارم »a.t

« وقت ندارم وقت ندارم(ادای ا.ت در اورد*) »sooa

پرونده رو از دست ا.ت کشید و انگشت اشاره شو بالا آورد

« تو باید دیکه بیخال اینا بشی ا‌.ت، سونگ‌وو مُرد تو دیگه نمیتونی کاری کنی اون دیگه هیچ وقت بر نمیگرده »sooa

همون موقع در اتاق باز شد و جئون وارد شد
ا.ت از روی صندلی بلند شد و هر سه برای رئیس شون ادای احترام کردند

« راحت باشید »jk

« رئیس مشکلی پیش اومده؟ »Hyun

« نه اومدم بهتون سر بزنم، چرا اینجاید، همیشه این ساعت خونه بودید! »jk

« اومدیم تا ا.ت با خودمون ببریم »sooa

« من نمی‌خوام برم خونه »a.t

هر سه نفرشون برگشتن سمت ا.ت

« البته اگه شما اجازه بدید رئیس »a.t

« میتونی بمونی »jk

« اما رئیس...»sooa

« اشکالی سوا، ا.ت میتونه بمونه...»jk

قدم به قدم به ا‌.ت نزدیک‌تر شد و در فاصله ای چند سانتی ایستاد

« ...اما نمیتونه برای سونگ‌وو نه »jk

پرونده های سونگ‌وو از روی میز برداشت و پرونده های جدید روی میز گذاشت

« سرهنگ لی قراره که کل شب روی این پرونده ها کار کنی »jk

سوا و هیون ریز میخندیدن و جئون نیشخند بزرگی زد

« خب سرهنگ لی موفق باشی »jk

سوا و هیون که رفتن، سکوت تو اداره پیچید
ا‌.ت صندلیش رو جلو کشید و مشغول پرونده‌هایی شد که جئون داده بود
اما وسط ورق زدن‌ها، چشمش به یه پوشه قدیمی خورد که لابلای بقیه جا مونده بود.

با کنجکاوی بازش کرد
گزارش محل یک حادثه بود
تاریخ رو که دید، قلبش تند زد همون روز مرگ سونگ‌وو

صفحه رو بیشتر کشید جلو
ساعت ثبت حادثه: ۳:۰۳ دقیقه بامداد
مکان: همون خیابون... فقط چند متر با محل تصادف فاصله داشت

زیر لب گفت:

« یعنی... یکی اون شب اونجا بوده؟ » a.t

انگشتش رو روی اسم محو شده‌ی شاهد گذاشت
فقط کافی بود یه جست‌وجو بزنه تا اسم و آدرس طرف رو پیدا کنه.
دستش رفت سمت کیبورد...

تق‌تق
صدای در باعث شد از جا بپره

+ « ا‌.ت »

سرش رو بالا آورد
در باز شد و سرگرد کیم تهیونگ وارد شد

( سرگرد مقامی پایین تر از رئیسه اما بالاتر از بقیه افسر ها و سرهنگ هاست و سرگرد هه بیشتر از بقیه تجربه کار دارن )

« هنوز اینجایی؟ فکر کردم مثل بقیه رفتی »V
دیدگاه ها (۱۵)

سایه‌ی سه و سه دقیقه: قسمت هفتم_یک سال بعد_یک سال از اون اتف...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱

پارت ۱ فیک مرز خون و عشق

love Between the Tides³³تهیونگ: کی بود؟ دوهی: گفتم که ا/ت ته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط