سایهی سه و سه دقیقه قسمت هفتم
سایهی سه و سه دقیقه: قسمت هفتم
_یک سال بعد_
یک سال از اون اتفاق گذشته، ولی ا.ت هنوز همونجوریه
هر روز گرفتهتر از دیروز، انگار هیچ رنگی تو زندگیش نمونده.
هیچکس هم کاری از دستش برنمیاد، حتی مادرش.
روی صندلی ولو شده بود و له پرونده دونه دونه نگاه میکرد
پاهاشو تند تند تکون میداد، با هر برگهای که ورق میزد، دستش تو موهاش میرفت.
در یکهو باز شد و سوا با یک لبخند گنده اومد داخل:
« سلامممم، چیکار میکنی خانم کارگاه؟ »sooa
ا.ت فقط یه نگاه کوتاه بهش انداخت و دوباره برگشت سمت کاغذها
« سوا الان وقتشو ندارم »a.t
سوا کنار میز خم شد، یه مشت کاغذ از روی پرونده برداشت و تکون داد:
« هنوز درگیر اینای؟...ا.ت یکسال از اون اتفاق میگذره تو کی میخوای بیخال این بشی؟ »sooa
« بیخال؟ عزیزم رفت بعد میگی بیخال شم؟ »a.t
« میدونم ا.ت نمیتونی سونگوو فراموش کنی ولی با هیچ کدوم از این کارات سونگوو برنمیگرده »sooa
همین موقع در دوباره باز شد و هیون(یکی از افسر ها) وارد شد:
« سلام سلاممم...(تا ات سوا عصبی دید مکث کرد) »Hyun
تعجب کرد و یکی از ابرو هاش بالا انداخت:
« شما دوتا چتونه؟ »Hyun
ا.ت نفس بیرون داد دستشو لای موهاش برد:
« چیزمون نیست »a.t
« چیشده هیون؟ »sooa
اومد داخل و نزدیک شون شد:
« هیچی فقط اومدم بهتون سر بزنم »Hyun
_یک سال بعد_
یک سال از اون اتفاق گذشته، ولی ا.ت هنوز همونجوریه
هر روز گرفتهتر از دیروز، انگار هیچ رنگی تو زندگیش نمونده.
هیچکس هم کاری از دستش برنمیاد، حتی مادرش.
روی صندلی ولو شده بود و له پرونده دونه دونه نگاه میکرد
پاهاشو تند تند تکون میداد، با هر برگهای که ورق میزد، دستش تو موهاش میرفت.
در یکهو باز شد و سوا با یک لبخند گنده اومد داخل:
« سلامممم، چیکار میکنی خانم کارگاه؟ »sooa
ا.ت فقط یه نگاه کوتاه بهش انداخت و دوباره برگشت سمت کاغذها
« سوا الان وقتشو ندارم »a.t
سوا کنار میز خم شد، یه مشت کاغذ از روی پرونده برداشت و تکون داد:
« هنوز درگیر اینای؟...ا.ت یکسال از اون اتفاق میگذره تو کی میخوای بیخال این بشی؟ »sooa
« بیخال؟ عزیزم رفت بعد میگی بیخال شم؟ »a.t
« میدونم ا.ت نمیتونی سونگوو فراموش کنی ولی با هیچ کدوم از این کارات سونگوو برنمیگرده »sooa
همین موقع در دوباره باز شد و هیون(یکی از افسر ها) وارد شد:
« سلام سلاممم...(تا ات سوا عصبی دید مکث کرد) »Hyun
تعجب کرد و یکی از ابرو هاش بالا انداخت:
« شما دوتا چتونه؟ »Hyun
ا.ت نفس بیرون داد دستشو لای موهاش برد:
« چیزمون نیست »a.t
« چیشده هیون؟ »sooa
اومد داخل و نزدیک شون شد:
« هیچی فقط اومدم بهتون سر بزنم »Hyun
- ۴.۲k
- ۲۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط