💦رمان زمستان💦 پارت 61
🖤
《رمان زمستون❄》
•دو ماه بعد•
دیانا: تو این دو ماه ارسلان خیلی سعی میکرد توجه منو جلب کنه نمیشد گف هیچ حسی بهش پیدا نکرده بودم هر دفعه با دیدنش تپش قلبم بیشتر میشد با کاراش سعی میکرد تا حال روحی روانیم بهتر بشه
دیگه حرفی از جدایی نزد منم حرفی نزدم چون نمیخواستم از ارسلان دور شم کم کم تصمیم گرفته بودم به زندگی جدیدم عادت کنم
تو همون روزا بهم ی حلقه داد ک اسم خودش روش بود
▪︎فلش بک▪︎
دیانا: با بهت به حلقه ای ک دست ارسلان بود نگاه کردم ک به طرفم گرف...
ارسلان: این حلقه اسم من روشه باید همه بفهمن ک صاحاب داری..
دیانا: حلقه ای تو دست خودش بود خودنمایی میکرد اسم من روی حلقه بود....دستمو بردم جلو ک حلقه رو دستم کرد
▪︎پایان فلش بک▪︎
دیانا: مث بقیه روزای تکراری زندگیم سر گرم گوشیم بودم ک اسم عسل رو گوشیم نمایان شد
(عسل+)(دیانا_)
_جانم عسل
+خوشم میاد از همون بچگی سلام بلد نبودی
_نمک نریز بگو چی شده زنگ زدی؟
+شب قراره بریم ی مهمونی گفتم توام بیای
_ارسلان و نمیخوام تنها بزارم
+مثلا منم نفهمیدم بهونه الکی اوردی ارسلانم با خودت بیار...
_بهت خبر میدم
+دیانا لوکیشن برات میفرستم فعلن
_عسلل...قطع کرد
دیانا: شماره ارسلانو گرفتم ک بهش بگم....
_الو ارسلان...
+جانم دیانا؟
_شب عسل مارو مهمونی دعوت کرده گفت ک با هم بریم میای؟
+اتفاقا الان داشتم میومدم سمت خونه کارام تموم شده تو شرکت میام دنبالت بریم فقط کاراتو کن ک دو ساعت منو معطل نکنی...
_باش مراقب خودت باش
+خدافظ
(فک کنم کاور رو صدبار براتون گذاشتم(:😂)
《رمان زمستون❄》
•دو ماه بعد•
دیانا: تو این دو ماه ارسلان خیلی سعی میکرد توجه منو جلب کنه نمیشد گف هیچ حسی بهش پیدا نکرده بودم هر دفعه با دیدنش تپش قلبم بیشتر میشد با کاراش سعی میکرد تا حال روحی روانیم بهتر بشه
دیگه حرفی از جدایی نزد منم حرفی نزدم چون نمیخواستم از ارسلان دور شم کم کم تصمیم گرفته بودم به زندگی جدیدم عادت کنم
تو همون روزا بهم ی حلقه داد ک اسم خودش روش بود
▪︎فلش بک▪︎
دیانا: با بهت به حلقه ای ک دست ارسلان بود نگاه کردم ک به طرفم گرف...
ارسلان: این حلقه اسم من روشه باید همه بفهمن ک صاحاب داری..
دیانا: حلقه ای تو دست خودش بود خودنمایی میکرد اسم من روی حلقه بود....دستمو بردم جلو ک حلقه رو دستم کرد
▪︎پایان فلش بک▪︎
دیانا: مث بقیه روزای تکراری زندگیم سر گرم گوشیم بودم ک اسم عسل رو گوشیم نمایان شد
(عسل+)(دیانا_)
_جانم عسل
+خوشم میاد از همون بچگی سلام بلد نبودی
_نمک نریز بگو چی شده زنگ زدی؟
+شب قراره بریم ی مهمونی گفتم توام بیای
_ارسلان و نمیخوام تنها بزارم
+مثلا منم نفهمیدم بهونه الکی اوردی ارسلانم با خودت بیار...
_بهت خبر میدم
+دیانا لوکیشن برات میفرستم فعلن
_عسلل...قطع کرد
دیانا: شماره ارسلانو گرفتم ک بهش بگم....
_الو ارسلان...
+جانم دیانا؟
_شب عسل مارو مهمونی دعوت کرده گفت ک با هم بریم میای؟
+اتفاقا الان داشتم میومدم سمت خونه کارام تموم شده تو شرکت میام دنبالت بریم فقط کاراتو کن ک دو ساعت منو معطل نکنی...
_باش مراقب خودت باش
+خدافظ
(فک کنم کاور رو صدبار براتون گذاشتم(:😂)
۴۶.۵k
۲۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.