در نامه ی بعدی دوباره برایت از عشق حرف خواهم زد. حالا، ای
در نامه ی بعدی دوباره برایت از عشق حرف خواهم زد. حالا، ای آمده به تماشای انقراض من، گل سرخی را که آورده ای، روی سنگ سرد مزار سکوتم رها کن و برو. می بینی؟ حتی یادت نمانده از گل سرخ بیزارم. برو، برف در راه است.ببخش اگر آخرین کلماتم یادآوری علاقه ای نیست که شفای محض بود. از من همین برمی آید که هنوز به احترام لبخندت، خطوط روی پیشانی م را دوست بدارم که ردپای تو روی صورتم هستند. اما از دیوانه ای که مستانه دوستت داشت، تنها پیرمرد دوره گرد رنجوری مانده که کودک مرده ی دلش را در آغوش گرفته و در شهر پرسه می زند. و این گناه توست، نه من.در خاور میانه زاده شدن، یعنی جهاد کردن در راه زندگی، یعنی کمر همت بستن و حق خود را از دنیا ستاندن.
کسی به داد دل های غم زده ی ما نمی رسد.هیچ کس مگر خودمان!
آهای کولی! کجایی؟
بیا قیژکت را کوک کن
بیا چیزی بنواز که زندگی مان در این ماتم سرا، نزیسته از دست نرود.
بیا که این روزها محتاج حال تازه ایم. محتاج قدیسانی که در گوشمان از حرمت زندگی بخوانند
و از تقدس امید
و از ایمان به شادی.بیا تو بگو، تو بنواز ...تو بخوان...شاید ما دوباره برقصیم!!!!!🌹🌹🌹👌👌👌👌👌👌👌👌
کسی به داد دل های غم زده ی ما نمی رسد.هیچ کس مگر خودمان!
آهای کولی! کجایی؟
بیا قیژکت را کوک کن
بیا چیزی بنواز که زندگی مان در این ماتم سرا، نزیسته از دست نرود.
بیا که این روزها محتاج حال تازه ایم. محتاج قدیسانی که در گوشمان از حرمت زندگی بخوانند
و از تقدس امید
و از ایمان به شادی.بیا تو بگو، تو بنواز ...تو بخوان...شاید ما دوباره برقصیم!!!!!🌹🌹🌹👌👌👌👌👌👌👌👌
۱۴.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲