غریب افتادیم

غریب افتادیم
بین آدمهایی که برایشان می مردیم
و هیچ وقت برایمان تب هم نکردند،
آدمهایی که بودنشان،
فقط دلخوشی حضورشان به اندازه ی
تمام دنیا می ارزید،
دلمان خوش بود به همین بودنشان...
آدم ها می آیند و می روند
و فقط می ماند خاطراتشان که گاهی
بیخ گلوی آدم را می گیرد و فشار می دهد
و بعد تو می مانی و زمان
و امید به روزی که دل بکنی و
فراموش کنی خودش را،
خاطراتش را غافل از اینکه دلی که
وصل شد کنده نمی شود
به این آسانی، دلی که دوخته شد به
جایی شکافته نمیشود
به این راحتی.
این یک حقیقت است،
"بزرگترها دروغ می گویند"،، که
زمان چاره کار است،
جان می کنی و دل نمیکنی.
خودت را آماده کن برای دلی که
کنده نمی شود، یا می گویند ،
ولش کن دلت را به حال خودش بگذار،
کم کم آرام می گیرد،
عیبی ندارد تحملش کن ،
مدارا کن با دل،
و آدمی را که رهایت کرده به باد بسپار،
یادش را، خاطراتش را هم...
فقط حواست به خودت باشد
آدمی که برای خودش بشکند
دیگر بند زده نمی شود،
باید از نو ساختش...
دیدگاه ها (۱۳)

پیرمردی فقیر، همسرش از او خواست شانه‌ای برایش بخرد تا موهایش...

خوشبختی همین جاستکه تقدیر منبه چشمانِ توگره ی کورخورده است!خ...

خونه ی باباهمون جاییه که کلیدش رو هیچکس نمیتونه ازت بگیرههمو...

هر کدومتون برام زحمت کشیدید واقعا ازتون بابت همه چیز همه چیز...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

من ادعا دارم تو این مسئله !!!که یکی از توانایی های جدیم تشخی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط