Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_64
زودی دست وونا رو گرفتم و از ماشین که توی پارکینگ بود پیاده شدیم.
به سمت خونه حرکت کردیم
توی خونه منتظر مونده بودیم ببینیم تکلیف چیه.
بعد از چند دقیقه هردوشون وارد خونه شدند.
چشماشونو خو.ن گرفته بود معلوم بود بزور خودشون رو کنترل کرده بودن.
وونا حسابی ترسیده بود که مبادا اتفاقی برای رابـ.طه تازه شکل گرفتش بیوفته.
رو بهش لب زدم
+شرمندم وونا به خاطر منه
_این چه حرفیه دختر! اونا زیاده روی کردن بعدش تو نمیگفتی خودم قرار بود بهت زنگ بزنم بریم خرید...
دستمو روی کمرش گذاشت و به خودم چسبوندمش...
یونگی نیم نگاهی به سمتمون انداخت
پوز خنده معنا داری زد!
یونگی: به به خانوما واسه خودشون خلوت ساختن و دارن خودشون رو دلداری میدن!
نه دیگه خیلی پرو شدین حالا حساب لیلی با شوهر خودش وونا من با تو کار دارم!
لیلی: وا یعنی چی حسابمون رو میریزید باهم...
جونگکوک: اتفاقا یونگی راست میگه خیلی پرو شدید ولی نظر من متفاوته هردوتون باید به یه اندازه تنبیه بشیم
وونا: یجوری دارین حرف میزنین انگار صاحب نداریم..
حرفشو با سر تایید کردم که یونگی و جونگکوک قهقهه ای سر دادن.
جونگکوک: باشه حالا میبینیم...
و زد توی بازوی یونگی و گفت:
"یونگب بیا بالا"
یونگی با پوزخندی از کنارمون رد شد و به سمت طبقه بالا به راه افتادن
بیا من میگم اینا مریضن
تو هی بیا بگو نه
رو به وونا لب زدم
+وونا ریدیم بریم اونجا قطعا یه دور میز/اییم حالا چه گ/وهی بخوریم؟؟
_نمیدونم لیلی دیوونه شدم
یونگی خیلی داره زیاده روی میکنه
یکی نیست بهش بگه تازه یه هفته هم نشده رفتیم توی رابـ..طه این چه رفتاریه
+بیخیال وونا بیا بریم بالا بیا
115 لایک
#part_64
زودی دست وونا رو گرفتم و از ماشین که توی پارکینگ بود پیاده شدیم.
به سمت خونه حرکت کردیم
توی خونه منتظر مونده بودیم ببینیم تکلیف چیه.
بعد از چند دقیقه هردوشون وارد خونه شدند.
چشماشونو خو.ن گرفته بود معلوم بود بزور خودشون رو کنترل کرده بودن.
وونا حسابی ترسیده بود که مبادا اتفاقی برای رابـ.طه تازه شکل گرفتش بیوفته.
رو بهش لب زدم
+شرمندم وونا به خاطر منه
_این چه حرفیه دختر! اونا زیاده روی کردن بعدش تو نمیگفتی خودم قرار بود بهت زنگ بزنم بریم خرید...
دستمو روی کمرش گذاشت و به خودم چسبوندمش...
یونگی نیم نگاهی به سمتمون انداخت
پوز خنده معنا داری زد!
یونگی: به به خانوما واسه خودشون خلوت ساختن و دارن خودشون رو دلداری میدن!
نه دیگه خیلی پرو شدین حالا حساب لیلی با شوهر خودش وونا من با تو کار دارم!
لیلی: وا یعنی چی حسابمون رو میریزید باهم...
جونگکوک: اتفاقا یونگی راست میگه خیلی پرو شدید ولی نظر من متفاوته هردوتون باید به یه اندازه تنبیه بشیم
وونا: یجوری دارین حرف میزنین انگار صاحب نداریم..
حرفشو با سر تایید کردم که یونگی و جونگکوک قهقهه ای سر دادن.
جونگکوک: باشه حالا میبینیم...
و زد توی بازوی یونگی و گفت:
"یونگب بیا بالا"
یونگی با پوزخندی از کنارمون رد شد و به سمت طبقه بالا به راه افتادن
بیا من میگم اینا مریضن
تو هی بیا بگو نه
رو به وونا لب زدم
+وونا ریدیم بریم اونجا قطعا یه دور میز/اییم حالا چه گ/وهی بخوریم؟؟
_نمیدونم لیلی دیوونه شدم
یونگی خیلی داره زیاده روی میکنه
یکی نیست بهش بگه تازه یه هفته هم نشده رفتیم توی رابـ..طه این چه رفتاریه
+بیخیال وونا بیا بریم بالا بیا
115 لایک
- ۲۰.۱k
- ۰۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط