p15
p15
از زیان پدر ات
فهمیدم ات فراره کرده و میخواد بیاد کره با پدر یونگی دنبالشون گشتیم که فهمیدیم قراره همو تو ی جاده نزدیک بندر ببینیم همه مون رفتیم به اون جاده که دیدم ات داری میدوه سمت یونگی
از زبان ات
رسیدم سئول پیاده شدم از کشتی از کاپیتان و کار کنان تشکر کردم و رفتم به جاده ای که یونگی گفته بود
رسیدم به جاده ها که دیدم وسط جاده ی ماشین پارک کرده و ی پسر به ماشین تکیه داده اون یونگی بود دویدم سمتش که صدای پدرمو از پشت سرم شنیدم برگشتم که پدرم و پدر یونگی رو دیدم احمنیت ندادم و به سمت یونگی دویدم ک ی صدای بلند شنیدم و ی درد وحشتناکی پشت کمرم حس کردم
از زبان یونگی
منتظر ات بودم که اومد منو دید دوید سمتم ولی پدرامون اومدن ات به هشون احمنیت نداد و سمت دوید که پدرم تفنگشو در اورد و به ات شلیک کرد ات وسط راه موند و بهم زل زد دویدم سمتش تا رسیدم بهش افتاد زمین بغلش کردم که دستشو اروم گذاشت رو صورتم و گفت
+ یون.... گی ه.. هر ات.. ت. تفاقی... ی هم.... بی.. و.. فته.... من.... بدو...ن......من.. عاشق... تم....
و سیاهی
بعد اینکه ات چشاشو بست و دستش افتاد زمین نعره زدم و گفتم نه پدرامون اومدن سمتمون که اتو گرفتم بغلم و گذاشتم تو ماشین و رفتم سمت بیمارستان بردنش اتاق عمل ولی الان ۴ساعته اون داخله
روی زمین نشسته بودم و به دیوار تکیه داده بودم و اروم اشک میریختم که پدر ات اومد بهش اهمنیت ندادم...
پارت بعدی شرت نداره ولی باید حمایتاتون زیاد باشه تا بزارم
از زیان پدر ات
فهمیدم ات فراره کرده و میخواد بیاد کره با پدر یونگی دنبالشون گشتیم که فهمیدیم قراره همو تو ی جاده نزدیک بندر ببینیم همه مون رفتیم به اون جاده که دیدم ات داری میدوه سمت یونگی
از زبان ات
رسیدم سئول پیاده شدم از کشتی از کاپیتان و کار کنان تشکر کردم و رفتم به جاده ای که یونگی گفته بود
رسیدم به جاده ها که دیدم وسط جاده ی ماشین پارک کرده و ی پسر به ماشین تکیه داده اون یونگی بود دویدم سمتش که صدای پدرمو از پشت سرم شنیدم برگشتم که پدرم و پدر یونگی رو دیدم احمنیت ندادم و به سمت یونگی دویدم ک ی صدای بلند شنیدم و ی درد وحشتناکی پشت کمرم حس کردم
از زبان یونگی
منتظر ات بودم که اومد منو دید دوید سمتم ولی پدرامون اومدن ات به هشون احمنیت نداد و سمت دوید که پدرم تفنگشو در اورد و به ات شلیک کرد ات وسط راه موند و بهم زل زد دویدم سمتش تا رسیدم بهش افتاد زمین بغلش کردم که دستشو اروم گذاشت رو صورتم و گفت
+ یون.... گی ه.. هر ات.. ت. تفاقی... ی هم.... بی.. و.. فته.... من.... بدو...ن......من.. عاشق... تم....
و سیاهی
بعد اینکه ات چشاشو بست و دستش افتاد زمین نعره زدم و گفتم نه پدرامون اومدن سمتمون که اتو گرفتم بغلم و گذاشتم تو ماشین و رفتم سمت بیمارستان بردنش اتاق عمل ولی الان ۴ساعته اون داخله
روی زمین نشسته بودم و به دیوار تکیه داده بودم و اروم اشک میریختم که پدر ات اومد بهش اهمنیت ندادم...
پارت بعدی شرت نداره ولی باید حمایتاتون زیاد باشه تا بزارم
۸.۹k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.