زودی رفتم سوار ماشین شدم و هرجارو بگی گشتم حتی گوشی هاشون

زودی رفتم سوار ماشین شدم و هرجارو بگی گشتم حتی گوشی هاشونم با خوشون نبرده بودن که زنگ بزنم و جاشونو بپرسم ساعت و نگاه که ۵ بود فقط یه جارو نگشته بودم << بیمارستان >>
درسته بیمارستان دعا دعا میکردم که اونجا نباشن رفتم سراغ گرون ترین بیمارستان چون مطمئن بودم جای ارزون نمیرن چون خودم به اجوما گفته بودم برا جنی از هیچی کم نمیزاری رفتم بیمارستان و پرسیدم
لیسا : ببخشید کسی به اسم جنی کیم اومده اینجا ؟
پذیرش : نه فقط یه نفر به اسم جنی مانوبان اومده
لیسا : کجاست *با پوزخند*
پذیرش : ببخشید ولی نمیتونیم بگیم
لیسا : من همسرشم اینم شناسنامه دیدی فامیلیم مانوبانه
پذیرش : اتاق ۵۰۱
لیسا : باش
سریع رفتم و دیدم بادیگارد جلو در ایستاده و پرستار در حال زدن امپول به سرم جنی بود و اجوما رو صندلی کناری نشسته بود بادیگارد با دیدنم تا کمر خم شد
بادیگارد : رییس
لیسا : بکش کنار‌
بادیگارد : بله
لیسا : پرستار باهات حرف دارم بیا بیرون یه لحظه
پرستار : چشم خانوم
پرستار : بله کاری داشتین
لیسا : جنی چرا اینجاست
پرستار : خانوم ایشون باردارن و چون ناراحت شده بودن حالشون بد شده بهتره حواستون بیشتر بهش باشه
لیسا : ممنون
پرستار : با اجازه من برم
لیسا رفت تو اتاق
لیسا : اجوما
اجوما : بله خانوم
اجوما رفت بیرون
لیسا : جوجه چرا نگفتی
حامله ای ؟
جنی : من باهات قهرم
لیسا : من غلط کردم خوبه تازه برات پاستیل خرسی خریدم باهام قهر نکن باشه من امروز عصبی بودم به خاطر سرمایه گذاری روی شرکت گوان شی تو من و ببخش باشه ؟
چ
جنی : باش حالا پاستیلمو بده
لیسا : بیا نینی بخور گوشت بشه بچسبه به تنت ایشالله برا بچه دومم از این پاستیلا میخریم 😔
جنی : عه
لیسا : اره 😌
دیدگاه ها (۹)

...

* حاجی خوابم نمیاد * ساعت ۳ شبه و من دیوانه نخوابیدم این گاو...

اجوما درو باز کرد بادیگارد ماشینم و پارک کرد و رفتم تو جنی ب...

جنلیسا ☆ویو لیسا صبح با صدای زنگ گوشیم چشام و باز کردم و زو...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۵۶ (⁠♡)الا: اره با جیمین رفتیم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط