رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۱۶
دیانا، نمیدونم
ارسلان، بوست کنم
دیانا، اوهوم
ارسلان، لبمو گذاشتم رو لبای خیسش بوسیدمش
دیانا، آروم همدیگرو بوس میکردیم نفسم بند اومد دستمو گذاشتم رو سینش که عقب کشید
ارسلان، حالا بخواب دختر کوچولو
دیانا، شب بخیر
ارسلان، شب بخیر کوچولو
........ فردا .........
ارسلان، از خواب بیدار شدم دیدم دیانا با دستاش لباسمو گرفته سرشو چسبونده به سینم دستمو گذاشتم رو موهاش نازش میکردم گفتم آخه من مگه میتونم از این کوچولو دل بکنم
پارت ۱۶
دیانا، نمیدونم
ارسلان، بوست کنم
دیانا، اوهوم
ارسلان، لبمو گذاشتم رو لبای خیسش بوسیدمش
دیانا، آروم همدیگرو بوس میکردیم نفسم بند اومد دستمو گذاشتم رو سینش که عقب کشید
ارسلان، حالا بخواب دختر کوچولو
دیانا، شب بخیر
ارسلان، شب بخیر کوچولو
........ فردا .........
ارسلان، از خواب بیدار شدم دیدم دیانا با دستاش لباسمو گرفته سرشو چسبونده به سینم دستمو گذاشتم رو موهاش نازش میکردم گفتم آخه من مگه میتونم از این کوچولو دل بکنم
۷.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.