از غرور تا عشق ❤💜🔥﹞
از غرور تا عشق ❤💜🔥﹞
••┈┈┈┅💜🤤›┅┈┈
#part_2
اومدم به نیما پیام بدم که دیدم در کلاس باز شد
نیما: ب.. بخشید استاد
استاد: اقای محترم چه وقته اومدنه
نیما: ببخشید حال مادرم خوب نبود
اومد پیشم نشت اها نیما پسر خالمونه که مثل برادرم میمونه
نیما: سلام
یاس: سلام خوبی
نیما: اره خوبم اه اینکه همون امیر سام است
یاس: اره پسره مغرور
نیما: خب حالا
یاس: میگم به چی حساسه
نیما: بادمجون میخوره و خیار قرمز میشه وای و بیمارستانی
یاس؛ اوکی
پسره مغرور یه بلایی سرت بیارم تو فکر بودم که استاد خسته نباشید گفت رفت
من پاشدم درکیفم رو باز کردم از شانس خوبم خیار بود قاچ زدم رفتم بیرون دوتا اسموتی گرفتم اومدم تو یکیش ریختم ولی کم رفتم سمتشون
یاس: امیرسام میرزایی
امیر سام: به به یاس خانم
یاس: بفرمایید اسموتی
امیر سام: م... ممنون
یاس: خواهش
داشتیم میخوردیم که دیدم یکدفعه قرمز شد
و سیاه
نگران شدم
دوستش گفت
ارشاویر: خوبی چی تو اسموتی بود
من: هیچی
و فرار کردم که
امیر سام: میکشمت
و با خنده فرار کردم رفتم سمت خواهرم
یاس: بجنبین باید بریم و الا میمیرم
مریم: چی شده
یاس: بریم
رفتم سوار ماشین شدیم تو راه تعریف کردم
رز: خدا لعنتت کنه تلافی میکنه
یاس: بیخیال
و بچه ها رسوندم و به سمت شرکت حرکت کردم رسیدم رفتم منشی به احترامم پاشد خانم اقای محیبی اومدند
یاس: باش
رفتم تو اتاق که اقای محیبی پاشد
_سلام دختر
_ سلام پدر جان خوبین ببخشید اذیت شدید
_نه این چه حرفیه
_دخترم درمورد یه بحث میخوام حرف بزنم
_ بفرمایید
_ببین دخترم الان خیلیا هستن که میخوان شرکت به این بزرگی رو بگیرن من یکی از پسرام که دزدیده شده بود پیدا کردیم و اون یکی از المان اومده من میفرستم بیان کمک بیشتر اون میاد
_ن.. باشه
_دخترم وقتی پدرت رفت تورو به من سپرد و من نگرانتم
_بله شما لطف دارین چشم بگین بیان
_من دیگه برم
_کجا بمونین
-نه دخترم کار دارم.
رفت منم نشستم و کار خا رو انجام دادم فردا رو خدا به خیر کنه
.......................................
سرم رو اوردم بلا خشک شده بود وای ساعت ۱٠شده بود پاشدم رفتم بیرون به منشی گفتم
یاس: هانیه من رفتم به مش رجب بگو تعطیل کنه _چشم خانم رفتم سوار بنز جیگریم شدم وبه طرف خانه رفتم درو باز کردم و رفتم تو رز: سلام
••┈┈┈┈┅‹💜🤤›┅┈┈┈••
••┈┈┈┅💜🤤›┅┈┈
#part_2
اومدم به نیما پیام بدم که دیدم در کلاس باز شد
نیما: ب.. بخشید استاد
استاد: اقای محترم چه وقته اومدنه
نیما: ببخشید حال مادرم خوب نبود
اومد پیشم نشت اها نیما پسر خالمونه که مثل برادرم میمونه
نیما: سلام
یاس: سلام خوبی
نیما: اره خوبم اه اینکه همون امیر سام است
یاس: اره پسره مغرور
نیما: خب حالا
یاس: میگم به چی حساسه
نیما: بادمجون میخوره و خیار قرمز میشه وای و بیمارستانی
یاس؛ اوکی
پسره مغرور یه بلایی سرت بیارم تو فکر بودم که استاد خسته نباشید گفت رفت
من پاشدم درکیفم رو باز کردم از شانس خوبم خیار بود قاچ زدم رفتم بیرون دوتا اسموتی گرفتم اومدم تو یکیش ریختم ولی کم رفتم سمتشون
یاس: امیرسام میرزایی
امیر سام: به به یاس خانم
یاس: بفرمایید اسموتی
امیر سام: م... ممنون
یاس: خواهش
داشتیم میخوردیم که دیدم یکدفعه قرمز شد
و سیاه
نگران شدم
دوستش گفت
ارشاویر: خوبی چی تو اسموتی بود
من: هیچی
و فرار کردم که
امیر سام: میکشمت
و با خنده فرار کردم رفتم سمت خواهرم
یاس: بجنبین باید بریم و الا میمیرم
مریم: چی شده
یاس: بریم
رفتم سوار ماشین شدیم تو راه تعریف کردم
رز: خدا لعنتت کنه تلافی میکنه
یاس: بیخیال
و بچه ها رسوندم و به سمت شرکت حرکت کردم رسیدم رفتم منشی به احترامم پاشد خانم اقای محیبی اومدند
یاس: باش
رفتم تو اتاق که اقای محیبی پاشد
_سلام دختر
_ سلام پدر جان خوبین ببخشید اذیت شدید
_نه این چه حرفیه
_دخترم درمورد یه بحث میخوام حرف بزنم
_ بفرمایید
_ببین دخترم الان خیلیا هستن که میخوان شرکت به این بزرگی رو بگیرن من یکی از پسرام که دزدیده شده بود پیدا کردیم و اون یکی از المان اومده من میفرستم بیان کمک بیشتر اون میاد
_ن.. باشه
_دخترم وقتی پدرت رفت تورو به من سپرد و من نگرانتم
_بله شما لطف دارین چشم بگین بیان
_من دیگه برم
_کجا بمونین
-نه دخترم کار دارم.
رفت منم نشستم و کار خا رو انجام دادم فردا رو خدا به خیر کنه
.......................................
سرم رو اوردم بلا خشک شده بود وای ساعت ۱٠شده بود پاشدم رفتم بیرون به منشی گفتم
یاس: هانیه من رفتم به مش رجب بگو تعطیل کنه _چشم خانم رفتم سوار بنز جیگریم شدم وبه طرف خانه رفتم درو باز کردم و رفتم تو رز: سلام
••┈┈┈┈┅‹💜🤤›┅┈┈┈••
۷.۰k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.