ماشین زمان ...
ماشین زمان ...
پارت بیست و هفت ...
_______
ویو ا.ت
یه سایه از جلو در رد شد ...
_اون چی بود؟؟
ات:نمیدونم ...
یونگی آروم از در بیرون رفت و ا.ت هم پشت سرش بیرون رفت ...
_کسی این جاست ؟!
هیچ صدایی نمیآمد ...
ات:من دیگه دارم میترسم ...
_اروم باش عزیزم ...هیچی نیست ...
_کی اینجاست؟!...جونگکوک...سوکجین....
یه نفر از پشت بهشون آروم آروم نزدیک میشد تا آخر ...
ویو یونگی...
چند قدم جلو تر رفتم که جیغ ا.ت رو شنیدم ...برگشتم که دیدم ا.ت رو با شمشیر زدن ...
سریع سمتش رفتم
_ا.ت..ا.ت عزیزم بلند شو ....ا.ت...آخخخ....
تیر کمونی به کمر یونگی خورد که باعث افتادنش شد ...کنار ا.ت افتاد ...
_ا.ت(آروم)...ا.ت بلند شو(بغض) م،من رو تنها نزار ...از این تاریکی میترسم (ضعیف و بغض)
ذهن ا.ت* بالاخره روزش رسید ...دیگه باید اینجا رو ترک کنم ...یونگیا تو شیرین ترین دوری دوران من بودی ...نمیدونم اون دنیا بدون تو چیکار کنم ...مادرت راست میگفت ...وظیفه من نجات دادن تو از تاریکی بود...و دقیقا همون لحظه ای که نجاتت دادم دوباره تو تاریکی انداختمت...میتونم بگم ماموریتم رو درست انجام دادم؟!...امیدوارم زنده بمونی یونگی ...دوست دارم پسرک شیرین من !*
ات:ی،یونگی...دوست دارم شیرین من !
_منم دوست دارم ...
یونگی دستش رو سمت دست ا.ت دراز کرد تنها خواسته اون اون لحظه گرفتن دست های عزیزش بود ...همینکه دستاشون تو هم قفل شد بیهوش شدن ...
کره_سئول_سال ۲۰۲۴ ...
ویو ا.ت
چشماش رو آروم باز کرد ... نور سفیدی به چشماش خورد ...
ات:م،من کجام ؟!
#ا.تتت خوبی؟!...صدام رو میشنوی ؟!...ا.ت من رو میبینی؟!
ات:ی،یونگی
#یونگی؟!...یونگی کیه دیگه ؟!...
ات:ج،جونگکوک
#ا.ت درست حرف بزن منم سوکجین،کیم سوکجین پسر عموت...
ات:سوکجین ...گوشیت ...گوشیت رو بده بهم
#چی؟!...باشه بیا ...
گوشی رو از دستش گرفت اولین چیزی که سرچ کرد تاریخ و زندگینامه یونگی بود
ادامه کامنت !!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#SUGA
پارت بیست و هفت ...
_______
ویو ا.ت
یه سایه از جلو در رد شد ...
_اون چی بود؟؟
ات:نمیدونم ...
یونگی آروم از در بیرون رفت و ا.ت هم پشت سرش بیرون رفت ...
_کسی این جاست ؟!
هیچ صدایی نمیآمد ...
ات:من دیگه دارم میترسم ...
_اروم باش عزیزم ...هیچی نیست ...
_کی اینجاست؟!...جونگکوک...سوکجین....
یه نفر از پشت بهشون آروم آروم نزدیک میشد تا آخر ...
ویو یونگی...
چند قدم جلو تر رفتم که جیغ ا.ت رو شنیدم ...برگشتم که دیدم ا.ت رو با شمشیر زدن ...
سریع سمتش رفتم
_ا.ت..ا.ت عزیزم بلند شو ....ا.ت...آخخخ....
تیر کمونی به کمر یونگی خورد که باعث افتادنش شد ...کنار ا.ت افتاد ...
_ا.ت(آروم)...ا.ت بلند شو(بغض) م،من رو تنها نزار ...از این تاریکی میترسم (ضعیف و بغض)
ذهن ا.ت* بالاخره روزش رسید ...دیگه باید اینجا رو ترک کنم ...یونگیا تو شیرین ترین دوری دوران من بودی ...نمیدونم اون دنیا بدون تو چیکار کنم ...مادرت راست میگفت ...وظیفه من نجات دادن تو از تاریکی بود...و دقیقا همون لحظه ای که نجاتت دادم دوباره تو تاریکی انداختمت...میتونم بگم ماموریتم رو درست انجام دادم؟!...امیدوارم زنده بمونی یونگی ...دوست دارم پسرک شیرین من !*
ات:ی،یونگی...دوست دارم شیرین من !
_منم دوست دارم ...
یونگی دستش رو سمت دست ا.ت دراز کرد تنها خواسته اون اون لحظه گرفتن دست های عزیزش بود ...همینکه دستاشون تو هم قفل شد بیهوش شدن ...
کره_سئول_سال ۲۰۲۴ ...
ویو ا.ت
چشماش رو آروم باز کرد ... نور سفیدی به چشماش خورد ...
ات:م،من کجام ؟!
#ا.تتت خوبی؟!...صدام رو میشنوی ؟!...ا.ت من رو میبینی؟!
ات:ی،یونگی
#یونگی؟!...یونگی کیه دیگه ؟!...
ات:ج،جونگکوک
#ا.ت درست حرف بزن منم سوکجین،کیم سوکجین پسر عموت...
ات:سوکجین ...گوشیت ...گوشیت رو بده بهم
#چی؟!...باشه بیا ...
گوشی رو از دستش گرفت اولین چیزی که سرچ کرد تاریخ و زندگینامه یونگی بود
ادامه کامنت !!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#SUGA
۳۰.۱k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.