ماشین زمان ...
ماشین زمان ...
پارت بیست و ششم
___________
ویو ا.ت...
تو قصر سمت اتاق جونگکوک حرکت کرد ...وسط های راه خود جونگکوک رو دید
ات:جونگکوک...حالت خوبه؟!...دستت چیشد؟!
#خوبم ..دستم فقط سوخت اونم بخاطر...
هنوز حرف جونگکوک تمام نشده بود که تو بغل ا.ت فرو رفت
#بانوی من ...
ات:ممنونم...واقعا ازت ممنونم اگر تو نبودی من الان دیگه نمیتونستم اینجا باشم
#خ،خواهش میکنم ...
جین رو از دور دید که داره میاد سمتشون
@اوه ا.ت خوبی ؟!
ات؛اره سوک...چرا به این دقت نکرده بودم!
#@:چی؟!
ات:تو دقیقا هم اسم پسرعموی منی!
@ا.ت تو پسر عمو نداری...
ات:آره اینجا ندارم ولی اون دنیا دارم (آروم)...
ات:به هرحال ...ازتون ممنونم ...
@#:خواهش میکنیم ...
#راستی بانوی من یه چیزی رو باید بهتون بگم ...
ات؛چی؟؟
#تمام اون اتفاق ها تقصیر کیم هانا بود البته باید بگیم کیم دایون
ات:کیم دایون ؟!
#درسته...کیم دایون خواهر دوقلوی کیم هانا....
ویو هانا
&شما احمق ها یه نفر رو نتونستید بکشیددد...آیشش
وزیر جانگ:بانوی من آروم ...
&خفه شووو...خودم دست به کار میشم ...کیم دایون نیستم اگر اون دختره...رو نکشم...
ات:من رو میخوای بکشی؟!
با صدای ا.ت دایون سرش رو بالا آورد ...
ات:وزیر جانگ برو بیرون ...
وزیر جانگ از اتاق بیرون رفت و ا.ت نشست
ات:کیم هانا...نه نه بهتره بگم کیم دایون ...تو حتی به خواهر خودت هم رحم نکردی ...
&چی داری میگی؟!
ات:نمیدونی ...نکنه یادت رفته ؟؟سه سال پیش تو همین روز ها بود که خبر آتیش سوزی قصر ملکه آینده کیم هانا رو دادند تو کسی بودی که خواهرت رو کشتی نه پدر من ...(خنده) بهتره یه چیز رو یادت بندازم ...من تو بازی که خودم درستش کردم هیچوقت شکست نمیخورم ...و تو احمق همینجوری خواهرت رو کشتی من رو میخواستی بکشی ...اگر راه های کشتن آدم رو بلد نیستی بیا بهت یاد بدم (خنده) یکم از اون حریص بودنت کم کن خواهرت رو کشتی تا خودت بیای جاش ولی من انتخاب شدم...الان هم خودت رو جای خواهر دوقلوت گذاشتی تا امپراطور تو رو ملکه کنه وایی باورم نمیشه یه آدم آنقدر....
&ساکت شووو...میخوای به کی بگی ها؟!...کی حرفت رو باور میکنه؟!...کی تو رو جدی میگیرههه!؟(داد)
_من...من حرفش رو باور میکنم
با صدای یونگی هردو سرشون رو بالا آوردن ...
_کیم دایون!...باید از اول فکرش رو میکردم که تو حتی اخلاق هانا رو هم نداری ...
&عالیجناب من...
_ساکت شو ...خودت از قصر برو بیرون تا دستور ندادم به زور بندازنت بیرون...
یونگی از اتاق بیرون رفت...
ات:موفق باشی کیم دایون(خنده)...
ا.ت از اتاق بیرون رفت ...
ات:یونگیاااا
یونگی برگشت سمتش
_بیا بغلم فسقلی...
ات:مردیکه پفی،وز فسقلی هفت جد و آبادته(آروم)
_چی؟!
ات:هیچی(خنده)....
ا.ت محکم تو بغل یونگی رفت ...
ات:نظرت چیه امروز بریم بیرون ؟!
_بیرون؟!
ادامه کامنت
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#SUGA
پارت بیست و ششم
___________
ویو ا.ت...
تو قصر سمت اتاق جونگکوک حرکت کرد ...وسط های راه خود جونگکوک رو دید
ات:جونگکوک...حالت خوبه؟!...دستت چیشد؟!
#خوبم ..دستم فقط سوخت اونم بخاطر...
هنوز حرف جونگکوک تمام نشده بود که تو بغل ا.ت فرو رفت
#بانوی من ...
ات:ممنونم...واقعا ازت ممنونم اگر تو نبودی من الان دیگه نمیتونستم اینجا باشم
#خ،خواهش میکنم ...
جین رو از دور دید که داره میاد سمتشون
@اوه ا.ت خوبی ؟!
ات؛اره سوک...چرا به این دقت نکرده بودم!
#@:چی؟!
ات:تو دقیقا هم اسم پسرعموی منی!
@ا.ت تو پسر عمو نداری...
ات:آره اینجا ندارم ولی اون دنیا دارم (آروم)...
ات:به هرحال ...ازتون ممنونم ...
@#:خواهش میکنیم ...
#راستی بانوی من یه چیزی رو باید بهتون بگم ...
ات؛چی؟؟
#تمام اون اتفاق ها تقصیر کیم هانا بود البته باید بگیم کیم دایون
ات:کیم دایون ؟!
#درسته...کیم دایون خواهر دوقلوی کیم هانا....
ویو هانا
&شما احمق ها یه نفر رو نتونستید بکشیددد...آیشش
وزیر جانگ:بانوی من آروم ...
&خفه شووو...خودم دست به کار میشم ...کیم دایون نیستم اگر اون دختره...رو نکشم...
ات:من رو میخوای بکشی؟!
با صدای ا.ت دایون سرش رو بالا آورد ...
ات:وزیر جانگ برو بیرون ...
وزیر جانگ از اتاق بیرون رفت و ا.ت نشست
ات:کیم هانا...نه نه بهتره بگم کیم دایون ...تو حتی به خواهر خودت هم رحم نکردی ...
&چی داری میگی؟!
ات:نمیدونی ...نکنه یادت رفته ؟؟سه سال پیش تو همین روز ها بود که خبر آتیش سوزی قصر ملکه آینده کیم هانا رو دادند تو کسی بودی که خواهرت رو کشتی نه پدر من ...(خنده) بهتره یه چیز رو یادت بندازم ...من تو بازی که خودم درستش کردم هیچوقت شکست نمیخورم ...و تو احمق همینجوری خواهرت رو کشتی من رو میخواستی بکشی ...اگر راه های کشتن آدم رو بلد نیستی بیا بهت یاد بدم (خنده) یکم از اون حریص بودنت کم کن خواهرت رو کشتی تا خودت بیای جاش ولی من انتخاب شدم...الان هم خودت رو جای خواهر دوقلوت گذاشتی تا امپراطور تو رو ملکه کنه وایی باورم نمیشه یه آدم آنقدر....
&ساکت شووو...میخوای به کی بگی ها؟!...کی حرفت رو باور میکنه؟!...کی تو رو جدی میگیرههه!؟(داد)
_من...من حرفش رو باور میکنم
با صدای یونگی هردو سرشون رو بالا آوردن ...
_کیم دایون!...باید از اول فکرش رو میکردم که تو حتی اخلاق هانا رو هم نداری ...
&عالیجناب من...
_ساکت شو ...خودت از قصر برو بیرون تا دستور ندادم به زور بندازنت بیرون...
یونگی از اتاق بیرون رفت...
ات:موفق باشی کیم دایون(خنده)...
ا.ت از اتاق بیرون رفت ...
ات:یونگیاااا
یونگی برگشت سمتش
_بیا بغلم فسقلی...
ات:مردیکه پفی،وز فسقلی هفت جد و آبادته(آروم)
_چی؟!
ات:هیچی(خنده)....
ا.ت محکم تو بغل یونگی رفت ...
ات:نظرت چیه امروز بریم بیرون ؟!
_بیرون؟!
ادامه کامنت
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#SUGA
۲۶.۱k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.