Monarchy part : ۳۸

_از دید تهیونگ_
از آن شب در سالن رقص به نظر نمی رسد که آن را از سرم بیرون کنم هر بار که او نزدیک است نمی توانم خودم را جمع و جور کنم وقتی او را مرخص میکنم او هنوز افکارم را به خود مشغول می کند سرم را تکان میدهم و سعی میکنم روی کارم تمرکز کنم اما افکارم وقتی به سمت او میروند به من خیانت میکنند سرم را رها میکنم و سرم را بین دستانم می گذارم
ناله میکنم میدانی با من چه میکنی نور من
با باز شدن در اتاق کارم سرم را بلند میکنم فرانچسکو وارد می شود
& عالیجناب پرنسس آیلا آمده است و ممکن است اضافه کنم که او ....مضطرب است
_ چطور جرأت داره بدون دعوتنامه بیاد؟
آهی میکشم نزد فرانچسکو ترک میکنم وقتی به راهروهای ورودی میرسم آیلا را میبینم که به جلو و عقب می رود و خدمتکارش سعی میکند او را آرام کند
گلویم را صاف میکنم تا توجه آنها را جلب کنم آیلا قدم زدن را متوقف میکند و خدمتکارش با سر خمیده به عقب بر می گردد آیلا به من نگاه میکند چهره اش به وضوح پریشان و رنگ پریده است به سمتم می آید و دستانم را محکم می گیرد وقتی صحبت می کرد صدایش می لرزید
$ من در راه بودم....چشمانش را بست و نفسی کشید و سعی کرد صدایش را کنترل کند او ادامه داد و من مورد حمله راهزنان قرار گرفتم من به سختی فرار کردم اشک از چشمانش سرازیر شد و همچنان به من میگوید که چه اتفاقی افتاده است
به خدمتکاری دستور دادم که او را به اتاقی ببرد تا از سفر وحشتناکش استراحت کند
_ کمی استراحت کن تا شام ببینمت
با این حرف او را به اتاقش هدایت کردند
بعد از ظهر همان روز آیلا برای شام به من پیوست متوجه شدم الی کنار من نیست
او کجاست؟ به طور معمول او هرگز دیر نمی کند
او همیشه وقت شناس است به خدمتکار اشاره میکنم
_ الیز کجاست؟ زمزمه کردم
& من نمیدانم قربان امروز هیچ کس او را ندیده است او پاسخ داد به پشتی صندلی تکیه دادم و خدمتکار را برکنار کردم بعد از چند لحظه افکار ساکتم آیلا باید متوجه حالت شیاردار من شده باشد
$ مسئله چیست؟ او پرسید
با دهنم کمی باز شده ابروهایم را بالا انداختم سرم را تکان دادم و گفتم
_ چیزی نیست
او نگاهی متعجب به من انداخت اما به خوردن شام خود بازگشت
ناگهان درها باز شدند آگنولا با حالتی دیوانه وار در چهره اش می دود او در برابر من زانو میزند و دستانش ردای من را به هم چسبانده است
^ آنها برنگشتند میترسم اتفاقی افتاده باشد
اگنولا فریاد زد و اشک از صورتش جاری شد
با گیجی از ابروهایم در هم کشیدم نگهبانان با عجله می روند تا او را از بین ببرند اما من آنها را با دستم متوقف می کنم
_ چه کسی برنگشته است؟

های گایز اینم از پارت هدیه 🎁 لایک و کامنت بزارید حمایت یادتون نره
دیدگاه ها (۵)

Monarchy part : ۳۹

Monarchy part : 40

Monarchy part : 37

Monarchy part : 36

#خانومها_بخوانند #زن_زیرک_اینگونه_نیست 😔چند وقته که همسرم پی...

پارت چهاردهم!

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط