Monarchy part : 36

شوالیه هایی سوار بر اسب بودند که کالسکه ای را در میدان بازار هدایت می کردند مردم هجوم آوردند تا از سر راه بروند کالسکه آشنا به نظر نمی رسید اما شخصی که داخل آن بود بود پرنسس آیلا در حالی که به مردم عادی نگاه میکرد با انزجار از پنجره به بیرون نگاه کرد او متوجه من شد چشمانش گشاد شد
$ كالسکه را متوقف کنید
کالسکه به دستور او متوقف شد
$ الیزا چه سورپرایز دلپذیری
او پوزخند زد نگاهی به دستم انداخت که هنوز توسط مردی که حلقه را به من داده محصور است سریع دستم را از دستش بیرون می آورم من کوتاه می گویم + عالیجناب
$ انتظار نداشتم ببینمت...در حال راه رفتن فکر میکنم زخم هایت خوب شده اند؟
با لحنی نگران میگوید اما می دانم که اهمیتی نمی دهد
+ بله ممنون اعلیحضرت به من بگو آیا ربوبیتش می داند که می آیی؟" می پرسم
دهانش از عصبانیت می پیچد اما با لبخندی دیگر آن را پنهان می کند
$ نه او نمی کند اما این راز کوچک ما خواهد بود
سرش را از پنجره بیرون میکشد و چشمک میزند لبخند میزنم و دوباره با لحن زمزمه میگویم
+ هر طور که می خواهی
او زمزمه میکند و به کالسکه خود تکیه میدهد
$ ادامه دهید
کالسکه دوباره شروع به حرکت میکند وقتی کالسکه از دید خارج می شود متوجه میشوم که آگنزیا به سمت من می دود او جلوی من می ایستد نفس نفس میزند @ میدونستی اون کیه؟! بین نفسهای نفس گیرش از من می پرسد
سرم را تکان میدهم
+ شاهزاده آیلا او اعلیحضرت را شگفت زده می کند آگنزیا بالاخره نفس میکشد و سرش را تکان می دهد
خب ما باید اینجا را تمام کنیم و راه برویم آگنزیا در حالی که مرا از مردی که هنوز در کنارم است دور میکند اعلام میکند
+ متشکرم! من فریاد میزنم از روی ادب سرش را خم میکند
هوا تاریک شده بود که در میدان بازار کارمان را تمام کردیم در اعماق جنگل قدم میزدیم خلوت وحشتناکی بود تنها صداها حيوانات شبگردی بودند که شروع به بیرون آمدن کردند من کنار آگنزیا بودم و به بازویش چسبیده بودم آه چقدر از راه رفتن در جنگل در شب متنفرم فکر کردم تنها نور ارائه شده توسط ماه بود
ناگهان صدای یک شاخه را شنیدم در حین توقف نفسم خفه شد چشمام گشاد شد
+ این چی بود؟ زمزمه کردم دیوانه وار به اطرافم نگاه میکنم تا ببینم این صدا از کجا می آید اما تنها چیزی که پیدا کردم جنگل تاریک بود
@ هیچی حیوان جنگلی بود بیا آگنزیا در حالی که بازوم رو گرفته بود گفت
دوباره صدا را شنیدم اما نزدیکتر به نظر می رسید من هیچ شانسی نداشتم در حالی که آگنزیا را پشت سرم میکشیدم شروع به دویدن کردم

های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
برای پارت هدیه لایکاتون بالای ۱۶ تا باشه واستون میزارم
دیدگاه ها (۱۲)

Monarchy part : 37

Monarchy part : ۳۸

Monarchy part : 35

Monarchy part : 34

ازمایشگاه سرد

صحنه,پارت یازدهم

جیمین رفت روی کاناپه نشست و مشغول نگاه کردن اطراف شد، انگار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط