رمان دل بی قرار من 🫀🙃 پارات 6

گرفتم خوابیدم
خودمو زدم به خواب
ارسلان وقتیداشت میومد با خودش حرف میزد
ارسلان:دخترای بی چشم برو بابا صد دفعه به دیانا گفتم میری با نیکا بیرون زود بیاین بابا حرف گوش نمیدم اصلا
.راستم میگه صد دفعه گفته
دیانا با گریه:اره ما بی چشم بروییم هیچ وقت حرفتو گوش نمیدم،لباس پوشیدم زدم از خونه بیرون
ارسلان:دیانااا دیانا اه
ارسلان:امیر بیا بریم دنبال دیانا
امیر:کجا رفت مگه
ارسلان:از خونه زد بیرون
نیکا:اوا بچه گم میشی
منو امیر رفتیم همه جارو گشتیم انگار اب شده رفته تو زمین
تا اینکه ساعت4:00بود که صدای در اومد نیکا چون دیروز روزه دات بلند شده بود دید دیانا اومده اومدم با لگد تو اتاقم
نیکا نفس نفس:ارسلان دیانا اومد
دوییدم رفتم سمتش
ارسلان با دوییدم از اتاق اومد بیرون
ارسلان:کجا بودی دیانا
دیانا:بودم کوچه
ارسلان:من معذرت میخوام دیانا اون روز عصابم خورد بود سر تو نیکا داد زدم
دیانا:من اره تو سرم عصبانی تو دوسم نداری از اولم میدونستم
ارسلان:من دوست دارم همیشه هم دوست دارم
دیانا:نه نداری
دیانا رو بغل کردم و گفتم:دوست دارم دیانا ببخشید
دیانا:منم معذرت میخوام از خونه زدم بیرون
نیکا:یاد بگیر امیر یاددددد
امیر:چیه خوب
نیکا:برو بالا ادامه خوابت هوش نی اصلا
ارسلان:بریم بالا نفسم
چیزی نگفتم و رفتم تو اتاق خوابیدم تا صبح
صبح بلد شدم رفتم صبحانه درست کردم
نشستیم صبحانه خوردیم و هم حرف زدیم هم خندیدیم
ادامه دارد......

عجب چندش بازیا در اوردم نه😂😂
دیدگاه ها (۰)

بگو ببینم گیجی های👋😁

رمان دل بی قرار من 🫀🙃 پارات 7

نیکامح🌟👋

رمان دل بی قرار من 🫀🙃پارات5

عشق خون آلود پارت یک

رمان بغلی من پارت ۶۹دیانا: پلک هام و باز کردم ای وای چرا خوا...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط