روانیِ تو
روانیِ تو
p: 10
با عجله یدونه از اون لباسارو برداشت و
+: چ چشاتو ب ببند
_: راحتم تو انجام بده
اروم لباسش و در اورد و اون لباس مخصوص را.بط.ه رو پوشید
_: خب؟
+: چ چیکار کنم
خندم گرفته بود از این خنگیش
_: کاری که همه انجام میدن بیا بشین رو پام
با تردید رو پام نشست که وحشیانه سمت لبش حمله ور شدم..
«ا.ت»
نفس نفس میزدم تخت پر از خ.ون بود درد داشتم احساس هرزگ.ی میکردم
دستی دور کمرم حلقه شد و سرشو برد تو کمرم و با اشتیاق داخل گردنم نفس میکشید
با صدای بمی لب زد
_: چرا اینقدر بوی پشمک میدی دلم میخواد بخورمت
با این حرفش لپام سرخ شد
ازش متنفر بودما اما با حرفایی که میزد هر ادمی رو از خود بی خود میکرد و باعث میشد ناز کنی خجالت بکشی یا قند تو دلت اب شه
_: چرا اینقدر لپت سرخ میشه قشنگ میشی هوم؟
گاز محکمی از گردنم گرفت و باعث شد دردم بیاد
اخم کردم که. گفت
_: عصبی شدنتم بامزست پشمکم
خواستم از بغلش در بیام که محکم تر منو تو آغوشش گرفت
میتونستم اعتراف کنم حتی بابامم اینجوری بغلم نکرده بود
تو گلو خندید
که هر دختری اگر جای من بود محکم سیب گلوش و میبوسید
ارباب چشکلی این حرفارو به یه دختر میزد مگه
از دخترا تنفر نداشت
اروم لب زدم
+: م میشه ب برم
لبمو بوسه ی عمیقی زد و گفت
_: میتونی بری
سریع بلند شدم که برم
_: نکنه لخت میخوای بری؟
سریع لباسمو پوشیدم و از در بیرون رفتم دیگه خدمتکارا مهربون نبودن همه با نفرت نگام میکردن چیشده بود که همه ازم متنفر شده بودن...
خـــمــاریــــــــ
شرایط
لایک: ۲۵
p: 10
با عجله یدونه از اون لباسارو برداشت و
+: چ چشاتو ب ببند
_: راحتم تو انجام بده
اروم لباسش و در اورد و اون لباس مخصوص را.بط.ه رو پوشید
_: خب؟
+: چ چیکار کنم
خندم گرفته بود از این خنگیش
_: کاری که همه انجام میدن بیا بشین رو پام
با تردید رو پام نشست که وحشیانه سمت لبش حمله ور شدم..
«ا.ت»
نفس نفس میزدم تخت پر از خ.ون بود درد داشتم احساس هرزگ.ی میکردم
دستی دور کمرم حلقه شد و سرشو برد تو کمرم و با اشتیاق داخل گردنم نفس میکشید
با صدای بمی لب زد
_: چرا اینقدر بوی پشمک میدی دلم میخواد بخورمت
با این حرفش لپام سرخ شد
ازش متنفر بودما اما با حرفایی که میزد هر ادمی رو از خود بی خود میکرد و باعث میشد ناز کنی خجالت بکشی یا قند تو دلت اب شه
_: چرا اینقدر لپت سرخ میشه قشنگ میشی هوم؟
گاز محکمی از گردنم گرفت و باعث شد دردم بیاد
اخم کردم که. گفت
_: عصبی شدنتم بامزست پشمکم
خواستم از بغلش در بیام که محکم تر منو تو آغوشش گرفت
میتونستم اعتراف کنم حتی بابامم اینجوری بغلم نکرده بود
تو گلو خندید
که هر دختری اگر جای من بود محکم سیب گلوش و میبوسید
ارباب چشکلی این حرفارو به یه دختر میزد مگه
از دخترا تنفر نداشت
اروم لب زدم
+: م میشه ب برم
لبمو بوسه ی عمیقی زد و گفت
_: میتونی بری
سریع بلند شدم که برم
_: نکنه لخت میخوای بری؟
سریع لباسمو پوشیدم و از در بیرون رفتم دیگه خدمتکارا مهربون نبودن همه با نفرت نگام میکردن چیشده بود که همه ازم متنفر شده بودن...
خـــمــاریــــــــ
شرایط
لایک: ۲۵
۴.۱k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.