رمان زیبا تر از الماس
رمان زیبا تر از الماس
پارت ۲۷
ارسلان: دستمو رو سرش کشیدم چیزی نگفتم
دیانا: آروم دستمو بردم سمت زخم گوشه چشمش دلم کباب شد
ارسلان: نمیدونم چرا لبخندی به لبم اومد
دیانا: تمام زخم های صورتش و چسب زدم و با صدای ضعیف گفتم برید دستتون و بشورید
ارسلان: دستمو شستم و برگشتم دیدم رو مبل نشسته به جای قبلی برگشتم که دست کوچولوش روی پهلوم نشست
دیانا: درد میکنه
ارسلان: خیلی میسوزه
دیانا: آروم پیراهنشو دادم بالا دلم ریش شد هم کبود بود هم زخم هزار بار به خودم لعنت فرستادم
پارت ۲۷
ارسلان: دستمو رو سرش کشیدم چیزی نگفتم
دیانا: آروم دستمو بردم سمت زخم گوشه چشمش دلم کباب شد
ارسلان: نمیدونم چرا لبخندی به لبم اومد
دیانا: تمام زخم های صورتش و چسب زدم و با صدای ضعیف گفتم برید دستتون و بشورید
ارسلان: دستمو شستم و برگشتم دیدم رو مبل نشسته به جای قبلی برگشتم که دست کوچولوش روی پهلوم نشست
دیانا: درد میکنه
ارسلان: خیلی میسوزه
دیانا: آروم پیراهنشو دادم بالا دلم ریش شد هم کبود بود هم زخم هزار بار به خودم لعنت فرستادم
- ۵.۵k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط