میدانی عزیزکم تمام شب را صرف تامل راجب به تو کردم
میدانی عزیزکم ، تمام شب را صرف تامل راجب به تو کردم...
که چگونه میتوانم اشک هایَت را بر پهنایِ صورتت روانه کنم ؟.. کمی بیرحمیست اما خب.. دیگر چه راهی برایَم باقی مانده است.. دیگر ، چه راهی برای باقی مانده است که تورا در آغوش کشم ، اشکانت را پاک کنمو بر لب هایِ شیرینت که با شوریِ اشکانت یکی شده ، بوسه زنم ؟
بوسه زنمو جوری در آغوش کِشَمت که گویا از جنگی سخت بازگشتهای. . .
میدانی مدتی پیشتر مردی تو را در خاطرم یاد کرد.. دلتنگم کرد... دلتنگ صدایَت ، دلتنگ نوارشهایَت ، دلتنگ دوستتدارم گفتن هایَت ، دلتنگ تکیگاه بودن هایَت ، دلتنگ آغوشِ گرم تر از اشکانت.... مرا دلتنگ کردو راهش را گرفتو رفت.. رفتو مرا با انبوهی از دلتنگیهایَت تنها گذاشت ؛.. مرا بگو.. به فکر درآوردن اشک هایَت اشکهایَم را از چشمانم پس میزنم. . .
منی که با فکر آزردنت آزرده میشَوَم.. چگونه میتوانم تورا برنجانم.. چگونه میتوانم... چگونه میتوانم ؟ پس دلبرکم تو چگونه ، توانستی مرا متهم کنی ...
که چگونه میتوانم اشک هایَت را بر پهنایِ صورتت روانه کنم ؟.. کمی بیرحمیست اما خب.. دیگر چه راهی برایَم باقی مانده است.. دیگر ، چه راهی برای باقی مانده است که تورا در آغوش کشم ، اشکانت را پاک کنمو بر لب هایِ شیرینت که با شوریِ اشکانت یکی شده ، بوسه زنم ؟
بوسه زنمو جوری در آغوش کِشَمت که گویا از جنگی سخت بازگشتهای. . .
میدانی مدتی پیشتر مردی تو را در خاطرم یاد کرد.. دلتنگم کرد... دلتنگ صدایَت ، دلتنگ نوارشهایَت ، دلتنگ دوستتدارم گفتن هایَت ، دلتنگ تکیگاه بودن هایَت ، دلتنگ آغوشِ گرم تر از اشکانت.... مرا دلتنگ کردو راهش را گرفتو رفت.. رفتو مرا با انبوهی از دلتنگیهایَت تنها گذاشت ؛.. مرا بگو.. به فکر درآوردن اشک هایَت اشکهایَم را از چشمانم پس میزنم. . .
منی که با فکر آزردنت آزرده میشَوَم.. چگونه میتوانم تورا برنجانم.. چگونه میتوانم... چگونه میتوانم ؟ پس دلبرکم تو چگونه ، توانستی مرا متهم کنی ...
- ۲.۶k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط