ادامه p

ادامه p22
ویو صبح
ساعت حدود ۹صبح بود همه یکی یکی داشتن بیدار میشدن که ماد کوک برگشت گفت
م.ک:صبحونه چی میخورین؟
که نامجون کمی فک کرد و گفت
🐨بنظرم برای صبحونه بریم بیرون شمام دیروز خیلی خسته شدین بهتره یکم استراحت کنین
که همه با نظر نامجون موافقت کردن ات خواب الود رفت سر یخچال و ی بشی اب برداشت و قلوپ ازش خورد جین که مثل همیشه سر صبح پر انرژی بود تخم مرغی برداشت و شروع کرد باهاش بازی کردن و تو هوا انداختنش که ات با صدای هشدار دهنده گفت
+اون تخم مرغ به من بخوره تیکه بزرگت گوشته هنوز یادم نرفته چجوری کل قهوه رو ریختی رو سرم
جین با حالت بیخیال تخم مرغ رو انداخت رو هوا ولی انگار محاسباتش اشتباه بود و تخم مرغ مستقیم حساب شده رفت خورد تو صورت ات ی لحضه تو اشپز خونه سکوت وحشتناکی پیچید و بعد همه زدن زیر خنده بجز کوک چون میدونست هر لحضه امکان به قتل رسیدن جین هست
ات تخم مرغ رو از روی چشمهاش پاک کرد ودمپایی رو از پاش دراورد و گرفت تو دستش و با صدای ارومی که از هر فریادی ترسناک تر بود گفت
+بیا اینجا کاریت ندارم
🐿اشهدتو بخون جین
جین که متوجه خطر شده بود اروم عقب عقب رفت و با صدای ارزونی گفت
🐹به خدا نمیخواستم بزنم تو صورتتتتتت
که اتی هو دوید سمتش که پارش کنه ولی دقیقا همون لحضه که میخواد دمپایی رو شوت کنه تو سر جین کوک دستاشو در کمر ات حلقه کرد و بلندش کرد
+ولم کن! ول کن پارش کنممم!!!
کوک با صدای ارومی تو گوش ات گفت
_اگه همین الان بس نکنی تخم مرغ بعدی رو خودم میزنم تو صورتت
که یهو ات بی حرکت موندن و سرشو اروم و با چشمای باریک شده سمت کوک چرخوند و گفت
+الان منو تهدید کردی؟
که یهو تو بخل کوک چرخید و مچ کوک رو که کم بین دندوناش گرفت
_اخخخخ!!!!! ات چیکار میکنی؟ ول کن ول کن غلط کردم
ات کوک رو ول کرد و از بغلش اومد پایین و انگار که کمی از حرف کوک ناراحت شده به سمت جین رفت وجینم رفت پشت سر بابای کوک قایم شد
پ.ک:ایندفعه رو ببخشید دفعه بعد خودم پارش میکنم
ات نفسی از عصبانیت داد بیرون پ گفت
+به خاطر شما میبندمش
🐱خب عزیزان تا ی قتل دیگه راه نیوفتاده بریم حاضر شیم برای صبحونه
جیمین و تهرونی که از شدت خنده رو زمین وقوع شده بودن خودشون رو جمع کردن و همه سمت اتاقاشون رفت تا حاظر شن
ات برگشت سمت همسر جین و گفت
+دفعه بعد کشتمش ناراحت نشی؟
هیونا:راحت باش
🐹یا عزیزم
هیونا از گوش جین گرفت و بردش سمت اتاق
و بعد همه اماده شدن رفتن سمت ی کافه معروف و صبح پر درد سرشون رو با ی صبحونه عالی شروع کردن
دیدگاه ها (۱۰)

p23۳روز بعدهمه دور هم تو حیاط جمع شده بودن و داشتن مشروب میخ...

p24ویو چند روز بعد ات روی مبل بزرگ عمارت شوهر مادرش نشسته بو...

p22ساعت حدود ۴صبح بود ات روی نیمکت چوبی که داخل حیاط بود نشس...

p21ات و کوک داغل یکی از مغازه های برند پاساژ بوسان داشتن خری...

عشق چیز خوبیه پارت ۵ که یهو یه پسری رو دیدم که قیافش برام اش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط