پارت¹²
پارت¹²
#ویو کوک
باورم نمیشد پدر میخواست ما ازدواج کنیم واقعا مسخره بود اونم با اون دوتا من با آریکا یکمی کنار میام ولی واقعا خیلی جنده ان
& پدر من ازدواج نمیکنم
میکنی
+ اهم جیمین آروم پدر به ما وقت میدید فکر کنیم؟
وقت؟ براتون هفته بعد تالار رزرو کردم باید ازدواج کنید
& هه جالبه
که جیمین با شدت رفت و درو بست منم پشت سرش رفتم
که دیدم داره گریه میکنه
+ هی هی جیمین چرا گریه میکنی؟
& کوک من تازه یکی رو پیدا کردم که دوسش دارم و بهم واقعا اهمیت میده ولی الان خرابش کنم؟
+ هیسسسس گریه نکن (بغل)
&(گریه)
+ منم دلم نمیخواد ازدواج کنم ولی چاره چیه ازدواج میکنیم ولی تو رابطه آن با یونگی پاورجاعه دختر با پسر فرق داره جیمینی
& بنظرت یونگی قبول میکنه؟
+ حتما درک میکنه زنک بزن بهش بیاد همو ببینیم
& باشه
زنگ زد به یونگی یونگی بعد چند مین اومد
¥ سلام عزیزم خوبی(دستشو بوس کرد).
& اوهوم
¥ نیستی گریه کردی مگه نه؟
& (گریه)
¥ هی چیشدههه گریه نکن
+ بیا باید باهات حرف بزنم
¥ جیمینو اینجوری تنها نمیزارم
+ عوففففف
بعد چند مین جیمین رو آروم کردیم یونگی و بردم بیرون و ماجرا رو به یونگی گفتم
¥ خب من تا جایی که جیمین به دختره علاقه مند نشه اوکیم
+ نمیشه جیمین دوست داره
¥ پس اوکی
+ وای واقعا ممنونم که درک میکنی
¥ وظیفه اس
که گوشی یونگی زنگ خورد
بعد چند مین حرف زدم برگشتیم تو کافه و یونگی زیر گوشم گفت
¥ تهیونگ بود
+ خب به من چه
¥ باش
+بیشعور😂
¥(خنده)
& به چی میخندین ؟
¥ هیچی عزیزم مهم نبود
& باشه
بعد از خوردن قهوه و ملی حرف زدم رفتیم خونه
به پدرم زنگ زدم و به ازدواج اوکی دادیم پدرم گفت از فردا میرسد برا خرید وسایل که تهیونک بهم زنگ زد
+ بله؟
_ سلام خوبی؟
+ اوهوم
_ از یونگی شنیدم میخوای ازدواج کنی
+ آره به زور
_ به زور؟
+ اوهوم
_ خب بده که
+ خیلی
_ میخوای بیام دوتایی فرار کنیم ؟
+ آره حتما (مسخره)
_(خنده)
#ویو کوک
باورم نمیشد پدر میخواست ما ازدواج کنیم واقعا مسخره بود اونم با اون دوتا من با آریکا یکمی کنار میام ولی واقعا خیلی جنده ان
& پدر من ازدواج نمیکنم
میکنی
+ اهم جیمین آروم پدر به ما وقت میدید فکر کنیم؟
وقت؟ براتون هفته بعد تالار رزرو کردم باید ازدواج کنید
& هه جالبه
که جیمین با شدت رفت و درو بست منم پشت سرش رفتم
که دیدم داره گریه میکنه
+ هی هی جیمین چرا گریه میکنی؟
& کوک من تازه یکی رو پیدا کردم که دوسش دارم و بهم واقعا اهمیت میده ولی الان خرابش کنم؟
+ هیسسسس گریه نکن (بغل)
&(گریه)
+ منم دلم نمیخواد ازدواج کنم ولی چاره چیه ازدواج میکنیم ولی تو رابطه آن با یونگی پاورجاعه دختر با پسر فرق داره جیمینی
& بنظرت یونگی قبول میکنه؟
+ حتما درک میکنه زنک بزن بهش بیاد همو ببینیم
& باشه
زنگ زد به یونگی یونگی بعد چند مین اومد
¥ سلام عزیزم خوبی(دستشو بوس کرد).
& اوهوم
¥ نیستی گریه کردی مگه نه؟
& (گریه)
¥ هی چیشدههه گریه نکن
+ بیا باید باهات حرف بزنم
¥ جیمینو اینجوری تنها نمیزارم
+ عوففففف
بعد چند مین جیمین رو آروم کردیم یونگی و بردم بیرون و ماجرا رو به یونگی گفتم
¥ خب من تا جایی که جیمین به دختره علاقه مند نشه اوکیم
+ نمیشه جیمین دوست داره
¥ پس اوکی
+ وای واقعا ممنونم که درک میکنی
¥ وظیفه اس
که گوشی یونگی زنگ خورد
بعد چند مین حرف زدم برگشتیم تو کافه و یونگی زیر گوشم گفت
¥ تهیونگ بود
+ خب به من چه
¥ باش
+بیشعور😂
¥(خنده)
& به چی میخندین ؟
¥ هیچی عزیزم مهم نبود
& باشه
بعد از خوردن قهوه و ملی حرف زدم رفتیم خونه
به پدرم زنگ زدم و به ازدواج اوکی دادیم پدرم گفت از فردا میرسد برا خرید وسایل که تهیونک بهم زنگ زد
+ بله؟
_ سلام خوبی؟
+ اوهوم
_ از یونگی شنیدم میخوای ازدواج کنی
+ آره به زور
_ به زور؟
+ اوهوم
_ خب بده که
+ خیلی
_ میخوای بیام دوتایی فرار کنیم ؟
+ آره حتما (مسخره)
_(خنده)
۴.۸k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.