رقاصانـ چشمـ طوسیـ 🌪
رقاصانـ چشمـ طوسیـ 🌪
پارت ۲۲
یونگی با صدای گریم بلند شد و وقتی دید دارم گریه میکنم خوابش پرید و گفت
~ جیمین؟ چیشده؟
* یونگیا
بغلش کردم و گریه کردم
وقتی اروم گرفتم سرمو بلند کردم و لبامو گذاشتم رو لباش
با بهت نگام میکرد
بعد یکم تعجب شروع کرد به همکاری
عمیق میبوسیدیم مثل تشنه ای که بعد سالها به اب رسیده بود
بعد چند مین از هم جدا شدیم
* چرا نگفتی؟
~ میترسیدم ناراحت بشی......ببخشید چاگی
بوسه ای رو لپش گذاشتم
* اشکال نداره .......مهم اینه الان همه چی سر جاشه
~ اوهوم
ویو یونگی:
دوباره لبامو گذاشتم رو لباش عمیق میبوسیدمش
یک سال بود این توت فرنگیارو نخورده بودم به شدت دلم میخواستشون
داشتم تو لذت میبوسیدمش که در با شتاب باز شد و تهیونگ نمایان شد
✓ پدسگ پاشوووو لنگ......
مارو که تو اون حالت دید حرف شرو خرود و با تعجب بهمون نگاه کرد
✓ جیمینااااا داری چیکار میکنی؟
از جیمین جدا شدم و با ذوق گفتم
~ همه چی یادش اومده خر خدا
✓ شت واقعااااا؟
* اره تها( تهیونگ)
تهیونگ با ذوق دویید بیرون و داد زد
✓ هوپااااا کوکییییی جیمین حافظش برگشتهههههههههههه
هر سه تاشون باهم حجوم اوردن تو اتاق
~ گمشین مزاحما
☆ جیمین ما مزاحمیم؟
*( سرشو تکون میده) داشتم حال میکردم
☆ خائن
* برین بیروننننن
همشون رفتن بیرون جیمین پاشد تا بره حموم
* روتو برگردون
~نه
*اوکی
لباساشو همونجوری جلوم در اورد و رفت حموم
یکم بعد داد زد گفت
*یونگیااا سرشورمو یادم رفت میدیش بهم؟
پاشدم از رو میز سرشور و برداشتم و در حموم زدم
~ باز کن
در و باز کرد و دستشو اورد بیرون تا سرشور و بگیره با لبخند خبیثانه ای درو کامل باز کردم و رفتم داخل
* یااا......برو بیرون
~اوفففف....... دلم برا بدنت تنگ شده بود بیبی بوی
چسبوندمب ه دیوار و بوسه ای کوتاه ولی عمیق به لبام زد
لعنتی همیشه میدونست چی میخوام
لباسام و اوردم و رفتم داخل وان
~ بیا بغلم
اومد بغلم نشست
(چون گشادیم میشه حمومشون رو نمینویسم خودتون یه چی تصور کنین)
ادامه دارد.....
پارت ۲۲
یونگی با صدای گریم بلند شد و وقتی دید دارم گریه میکنم خوابش پرید و گفت
~ جیمین؟ چیشده؟
* یونگیا
بغلش کردم و گریه کردم
وقتی اروم گرفتم سرمو بلند کردم و لبامو گذاشتم رو لباش
با بهت نگام میکرد
بعد یکم تعجب شروع کرد به همکاری
عمیق میبوسیدیم مثل تشنه ای که بعد سالها به اب رسیده بود
بعد چند مین از هم جدا شدیم
* چرا نگفتی؟
~ میترسیدم ناراحت بشی......ببخشید چاگی
بوسه ای رو لپش گذاشتم
* اشکال نداره .......مهم اینه الان همه چی سر جاشه
~ اوهوم
ویو یونگی:
دوباره لبامو گذاشتم رو لباش عمیق میبوسیدمش
یک سال بود این توت فرنگیارو نخورده بودم به شدت دلم میخواستشون
داشتم تو لذت میبوسیدمش که در با شتاب باز شد و تهیونگ نمایان شد
✓ پدسگ پاشوووو لنگ......
مارو که تو اون حالت دید حرف شرو خرود و با تعجب بهمون نگاه کرد
✓ جیمینااااا داری چیکار میکنی؟
از جیمین جدا شدم و با ذوق گفتم
~ همه چی یادش اومده خر خدا
✓ شت واقعااااا؟
* اره تها( تهیونگ)
تهیونگ با ذوق دویید بیرون و داد زد
✓ هوپااااا کوکییییی جیمین حافظش برگشتهههههههههههه
هر سه تاشون باهم حجوم اوردن تو اتاق
~ گمشین مزاحما
☆ جیمین ما مزاحمیم؟
*( سرشو تکون میده) داشتم حال میکردم
☆ خائن
* برین بیروننننن
همشون رفتن بیرون جیمین پاشد تا بره حموم
* روتو برگردون
~نه
*اوکی
لباساشو همونجوری جلوم در اورد و رفت حموم
یکم بعد داد زد گفت
*یونگیااا سرشورمو یادم رفت میدیش بهم؟
پاشدم از رو میز سرشور و برداشتم و در حموم زدم
~ باز کن
در و باز کرد و دستشو اورد بیرون تا سرشور و بگیره با لبخند خبیثانه ای درو کامل باز کردم و رفتم داخل
* یااا......برو بیرون
~اوفففف....... دلم برا بدنت تنگ شده بود بیبی بوی
چسبوندمب ه دیوار و بوسه ای کوتاه ولی عمیق به لبام زد
لعنتی همیشه میدونست چی میخوام
لباسام و اوردم و رفتم داخل وان
~ بیا بغلم
اومد بغلم نشست
(چون گشادیم میشه حمومشون رو نمینویسم خودتون یه چی تصور کنین)
ادامه دارد.....
۱.۶k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.