رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
پارت ۲۰
ویو تهیونگ:
همینجوری داشتیم گریه میکردیم که صدای داد خوشحالی یونگی اومد
~ به هوش اومدددددد..........دکترررررر
دکترا زود رفتن داخل و یونگی با خوشحالی اومد بیرون
✓ چیشد؟
~داشتم گریه میکردم یهو دیدم پستش داره تکون یمخوره نگاش کردم دیدم چشماشو باز کرده
بغلش کردم و بهش تبریک گفتم یونگی و جونگکوک از خوشحالی چشماشون برق داشت منم دست کمی ازشون نداشتم
یکم بعد دکتر اومد بیرون و
دکی: واقعا انگار معجزه شده که بعد از مرگ زنده شدن ولی.....
~ ولی چی؟
دکی: ولی حافظشون رو از دست دادن
~ چ...... چی؟
دکی: متاسفم
دکتر رفت و یونگی بازم ناراحت شد ولی بعد یکم سکوت گفت
~حداقل ...... خوبش اینه که به هوش اومده
✓ ☆اوهوم
داشتیم میرفتیم سمت اتاق که صدای جیهوپ اومد
بدو بدو داشت با گریه میومد
&جیمین چیزیش شدهه؟( گریه)
~ هی هوپا اروم باش به هوش اومده حالش خوبه
&بریم ببینمش دلم براش تنگ شده
~ هوپا حافظشو از دست داده زیاد بهش فشار نیار
& اها(ناراحت) باشه بریم
رفتیم داخل اتاق که جیمین نگاهمون کرد
*سلام........شما میدونین برای من جه اتفاقی افتاده؟
وقتی من پشت پسرا وارد شدم نگاهش ثابت موند رو من
*تو........برام خیلی اشنایی
~اوم........خوبی جیمین؟
* اسم منو.........آخخخ
یونگی سریع رفت پیشش
~چیشد خوبی؟
* یون.........گ........یونگی
هممون با تعجب نگاش میکردیم
*سرم درد میکنه
ادامه دارد.........
پارت ۲۰
ویو تهیونگ:
همینجوری داشتیم گریه میکردیم که صدای داد خوشحالی یونگی اومد
~ به هوش اومدددددد..........دکترررررر
دکترا زود رفتن داخل و یونگی با خوشحالی اومد بیرون
✓ چیشد؟
~داشتم گریه میکردم یهو دیدم پستش داره تکون یمخوره نگاش کردم دیدم چشماشو باز کرده
بغلش کردم و بهش تبریک گفتم یونگی و جونگکوک از خوشحالی چشماشون برق داشت منم دست کمی ازشون نداشتم
یکم بعد دکتر اومد بیرون و
دکی: واقعا انگار معجزه شده که بعد از مرگ زنده شدن ولی.....
~ ولی چی؟
دکی: ولی حافظشون رو از دست دادن
~ چ...... چی؟
دکی: متاسفم
دکتر رفت و یونگی بازم ناراحت شد ولی بعد یکم سکوت گفت
~حداقل ...... خوبش اینه که به هوش اومده
✓ ☆اوهوم
داشتیم میرفتیم سمت اتاق که صدای جیهوپ اومد
بدو بدو داشت با گریه میومد
&جیمین چیزیش شدهه؟( گریه)
~ هی هوپا اروم باش به هوش اومده حالش خوبه
&بریم ببینمش دلم براش تنگ شده
~ هوپا حافظشو از دست داده زیاد بهش فشار نیار
& اها(ناراحت) باشه بریم
رفتیم داخل اتاق که جیمین نگاهمون کرد
*سلام........شما میدونین برای من جه اتفاقی افتاده؟
وقتی من پشت پسرا وارد شدم نگاهش ثابت موند رو من
*تو........برام خیلی اشنایی
~اوم........خوبی جیمین؟
* اسم منو.........آخخخ
یونگی سریع رفت پیشش
~چیشد خوبی؟
* یون.........گ........یونگی
هممون با تعجب نگاش میکردیم
*سرم درد میکنه
ادامه دارد.........
۱.۶k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.