رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
پارت ۱۹
دکتر یکم بعد از اتاق اومد بیرون
~ چیشد دکتر
با نا امیدی ماسکشو در اورد و
دکی: متاسفم ما هر کاری از دستمون بر میومد براش کردیم ولی متاسفانه فو شدن
عم اخرتون باشه
ویو یونگی:
با این حرف حس کردم دیگه نفس نمیکشم
چشمام هیچی نمیشنید و سوت میزدن
ویو تهیونگ:
با این خرف دکتر یونگی با زانو افتاد زمین
هر چی صداش میزدم انگار نمیشنید
هیچی تمفگت و ساکت بود
و این منو بیشتر میترسوند
لحظه ای بعد با دادی که زد ستون های بیمارستان به خودش لرزید
~ نهههه اون نمردهههه جیمنی من نمردههه اون بهم قول داده بود بمونه پیشممم
دارین شوهی میکنین اون نمردههههههه
گوشام سوت میکشیدن
یونگی با صدای بلند زد زیر گریه و داد میکشید
از هوش رفت بلندش کردم و بردمش سمت یکی از اتاقای بیمارستان
بهش سرم زدن و دستاشو با زنجیر بستن
ویو تهیونگ یک روز بعد:
تو این یه روز یونگی هر موقع پا میشد اسم جیمینوداد میزد و گریه میکرد
تا هدی که دکترا انقد بهش ارامبخش میزدن میخوابید
به گفته یونگی هنوز جیمین تو اتاق بود و دستگاه ها بهش وصل بودن یونگی نمیخواست قبول کنه جیمین مرده( خدا نکنهههه)
امروز بالاخره اروم گرفت و پاشد رفت پیش جیمین
با دیدن جیمین تو اون وضع
کتشو در اورد و انداخت روش
~ هی جیمینا...... الان وقت شوخی نیستاا........ ولی واقعا سردت نیست؟
تو تنها گلم بودی که گلبرگات پر پر شد
تنها عشقم بودی که از دست رفتی
بهم بگو چطوری فراموشت کنم؟
چجوری؟( با گریه)
اشک از چشمام سرازیر شد
یونگی گریه میکرد و هر قطره از اشکش روی صورت جیمین میریخت
صدای داد جونگکوک از بیرون میومد
☆جیمیننننن(داد و گریه)
رفتم بیرون از اتاق و گرفتمش و گفتم بهتره بذاری حداقل تنها باشه
سری تکون داد و گریه های شدیدش رو بدتر کرد
انقد جمله های غمگینی میگفت که کم مونده بود بزنم زیر گریه
وقتی به خودم اومدم دسدم دارم گریه میکنم
یکم باهم گریه کردیم که خالی شدیم
داشتیم گریه میکردیم که....
ادامه دارد...
پارت ۱۹
دکتر یکم بعد از اتاق اومد بیرون
~ چیشد دکتر
با نا امیدی ماسکشو در اورد و
دکی: متاسفم ما هر کاری از دستمون بر میومد براش کردیم ولی متاسفانه فو شدن
عم اخرتون باشه
ویو یونگی:
با این حرف حس کردم دیگه نفس نمیکشم
چشمام هیچی نمیشنید و سوت میزدن
ویو تهیونگ:
با این خرف دکتر یونگی با زانو افتاد زمین
هر چی صداش میزدم انگار نمیشنید
هیچی تمفگت و ساکت بود
و این منو بیشتر میترسوند
لحظه ای بعد با دادی که زد ستون های بیمارستان به خودش لرزید
~ نهههه اون نمردهههه جیمنی من نمردههه اون بهم قول داده بود بمونه پیشممم
دارین شوهی میکنین اون نمردههههههه
گوشام سوت میکشیدن
یونگی با صدای بلند زد زیر گریه و داد میکشید
از هوش رفت بلندش کردم و بردمش سمت یکی از اتاقای بیمارستان
بهش سرم زدن و دستاشو با زنجیر بستن
ویو تهیونگ یک روز بعد:
تو این یه روز یونگی هر موقع پا میشد اسم جیمینوداد میزد و گریه میکرد
تا هدی که دکترا انقد بهش ارامبخش میزدن میخوابید
به گفته یونگی هنوز جیمین تو اتاق بود و دستگاه ها بهش وصل بودن یونگی نمیخواست قبول کنه جیمین مرده( خدا نکنهههه)
امروز بالاخره اروم گرفت و پاشد رفت پیش جیمین
با دیدن جیمین تو اون وضع
کتشو در اورد و انداخت روش
~ هی جیمینا...... الان وقت شوخی نیستاا........ ولی واقعا سردت نیست؟
تو تنها گلم بودی که گلبرگات پر پر شد
تنها عشقم بودی که از دست رفتی
بهم بگو چطوری فراموشت کنم؟
چجوری؟( با گریه)
اشک از چشمام سرازیر شد
یونگی گریه میکرد و هر قطره از اشکش روی صورت جیمین میریخت
صدای داد جونگکوک از بیرون میومد
☆جیمیننننن(داد و گریه)
رفتم بیرون از اتاق و گرفتمش و گفتم بهتره بذاری حداقل تنها باشه
سری تکون داد و گریه های شدیدش رو بدتر کرد
انقد جمله های غمگینی میگفت که کم مونده بود بزنم زیر گریه
وقتی به خودم اومدم دسدم دارم گریه میکنم
یکم باهم گریه کردیم که خالی شدیم
داشتیم گریه میکردیم که....
ادامه دارد...
۱.۶k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.