پارت۱۴
#پارت۱۴
رفتم پایین که دیدم ات سرشو رو میز غذاخوری گذاشته بازم خوابیده.
تهیونگ:( خنده ) ات.... ات دختر چقدر میخوابی پاشو
ات: خوابم میاد ته
تهیونگ: باشه شامتو بخور بعد برو بخواب بازم( خنده )
سرشو اورد بالا و با چشای خواب الود نگام کرد.
بی اختیار دستمو بردم جلو و لپشو کشیدم.
از این کارم تعجب کرده بود راستش خودم هم تعجب کردم از کارم.
رفتم و سرجام نشستم.
اولین لقمه رو میخواستم بزارم اما یه دفعه یاد یکی از قرار های کاریم افتادم برای همین از اجوما پرسیدم که امروز چندمه چون خودم به خاطر فشار کاری کل روزا از یادم رفته بودم
اجوما: امروز هشتم ماهه پسرم.
تهیونگ: اها مرسی
خیالم راحت شود چون هنوز یه
هفته مونده بود.
لقمه ای که تو دستم بود رو بازم نزدیک دهنم کردم که یه دفعه یادم افتاد فردا تولد اته. من هیچ وقت این روزو از یادم نمیبردم الان چطوری از یادم رفتهههه
y/n:
داشتم غذامو میخوردم که چشمم افتاد به تهیونگ. بهم زل زده بود و داشت به یه چیزی فکر میکرد.
ات: ته ته.... ته تههههه.... جلوش یه بشکن زدم..تهیونگ
تهیونگ: ها.. بله بله؟
ات: چیزی شده؟
تهیونگ: ن... ار.. نه نه نه
ات: ولی یه چیزایی شده ها
taehung:
میخواستم سورپرایزش کنم اما ترجیه دادم بهش بگم چون یه فکر دیگه واسه تولدش تو سرمه.
تهیونگ: ات.... نمیدونم یادته یا نه ولی فردا..... تولدته
ات بی تفاوت بهم زل زده بود
تهیونگ: عامممم.....و من میخوام فردا یه جشن بزرگ بگیریم
ات: (خنده) اما ته ته این فقط یه تولده. چیز خاصی نیست.
تهیونگ: خب چه اشکالی داره؟ عاا راستی یه سورپرایز دیگه هم دارم.
ات چشاش برق زد.
ات: چه سورپرایزی؟؟
تهیونگ: ........
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
رفتم پایین که دیدم ات سرشو رو میز غذاخوری گذاشته بازم خوابیده.
تهیونگ:( خنده ) ات.... ات دختر چقدر میخوابی پاشو
ات: خوابم میاد ته
تهیونگ: باشه شامتو بخور بعد برو بخواب بازم( خنده )
سرشو اورد بالا و با چشای خواب الود نگام کرد.
بی اختیار دستمو بردم جلو و لپشو کشیدم.
از این کارم تعجب کرده بود راستش خودم هم تعجب کردم از کارم.
رفتم و سرجام نشستم.
اولین لقمه رو میخواستم بزارم اما یه دفعه یاد یکی از قرار های کاریم افتادم برای همین از اجوما پرسیدم که امروز چندمه چون خودم به خاطر فشار کاری کل روزا از یادم رفته بودم
اجوما: امروز هشتم ماهه پسرم.
تهیونگ: اها مرسی
خیالم راحت شود چون هنوز یه
هفته مونده بود.
لقمه ای که تو دستم بود رو بازم نزدیک دهنم کردم که یه دفعه یادم افتاد فردا تولد اته. من هیچ وقت این روزو از یادم نمیبردم الان چطوری از یادم رفتهههه
y/n:
داشتم غذامو میخوردم که چشمم افتاد به تهیونگ. بهم زل زده بود و داشت به یه چیزی فکر میکرد.
ات: ته ته.... ته تههههه.... جلوش یه بشکن زدم..تهیونگ
تهیونگ: ها.. بله بله؟
ات: چیزی شده؟
تهیونگ: ن... ار.. نه نه نه
ات: ولی یه چیزایی شده ها
taehung:
میخواستم سورپرایزش کنم اما ترجیه دادم بهش بگم چون یه فکر دیگه واسه تولدش تو سرمه.
تهیونگ: ات.... نمیدونم یادته یا نه ولی فردا..... تولدته
ات بی تفاوت بهم زل زده بود
تهیونگ: عامممم.....و من میخوام فردا یه جشن بزرگ بگیریم
ات: (خنده) اما ته ته این فقط یه تولده. چیز خاصی نیست.
تهیونگ: خب چه اشکالی داره؟ عاا راستی یه سورپرایز دیگه هم دارم.
ات چشاش برق زد.
ات: چه سورپرایزی؟؟
تهیونگ: ........
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
۳۲.۹k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.