پارت۱۵
#پارت۱۵
ات: چه سورپرایزی؟
تهیونگ: اینو دیگه فردا میفهمی.
Y/n:
یعنی فردا چی میشههههههه
*صبح*
Taehung:
صبح زود بیدار شدم و داشتم برنامه های جشن و دعوت مهمونارو ردیف میکردم که دیدم ات از پشت مبل میخواد بترسونتم
Y/n :
یه عالمه سر و صدا میومد از پایین.
رفتم ببینم چه خبره که دیدم همه به یه کاری مشغولن.
یه دونه زدم به سرم و با خودم گفتم : ات مگه امروز جشن نیست؟
تهیونگو دیدم که رو مبل نشسته بود و یه کاری میکرد. کرم درونم فعال شد و رفتم پشت مبل که تهیونگو بترسونم.
تا رفتم جلو یه دفعه تهیونگ پاشد و منو محکم گرفت و قلقلکم میداد.
ات: ( خنده)تهیونگ.....( خنده) نکنننن ببخشید( خنده)
بعد از هزاران معذرت خواهی ولم کرد.
تهیونگ: بیا بریم صبحونه بخوریم و اماده بشیم.
ات: اما من که لباس خوب ندارم 😕
تهیونگ: من یه دونه واست لباس خریدم اما نمیدونم خوشت میاد ازش یا نه... کاملا سعی کردم به سلیقت بخوره.
ات: وایییییییییی مرسییییی
بعد صبحونه رفتیم اتاق تهیونگ که لباسمو بردارم.
ات: واووووووو تهیونگگگگگگگ این.... این همون لباسی بود که قبلا قولشو داده بودی؟
تهیونگ: اره
تهیونگو بغل کردم
Taehung:
حس خیلی خوبی داشت وقتی بغلم کرد..... اما داشتم خفه میشدم
تهیونگ: عام.... اتتتتت..... خفه شدمممم
ات: ایییی ببخشید زیادی جوگیر شدم🙃
Taehung:
رفتم اتاقم و شروع کردم به اماده شدن.
از اونجایی که ساعت یک ظهر از خواب بیدار شده بودم وقت کمی واسه شب داشتم.( ات چقدر میخوابه😂)
بلاخره اماده شدم. لباسم واقعا بهم میومد. تا حد ممکن سعی کردم که ارایشمو مناسب لباسم کنم.
صدای اهنگ و مهمونارو از اتاق میشنیدم.
در اتاقمو باز کردم و اروم اروم از پله ها پایین اومدم. همه بهم خیره شده بود و این معذبم میکرد. تهیونگو دیدم که داشت میومد سراغم.
Taehung:
داشتم با یکی از دوستای قدیمیم حرف میزدم که یه پرنسس رو دیدم که از پله ها میاد پایین. چقدر خوشگل شده بود. واقعا فقط یه تاج کم داشت.بهش خیره شده بودم اما به خودم اومدم و رفتم کنارش.
از دستاش گرفتم و.......
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
ات: چه سورپرایزی؟
تهیونگ: اینو دیگه فردا میفهمی.
Y/n:
یعنی فردا چی میشههههههه
*صبح*
Taehung:
صبح زود بیدار شدم و داشتم برنامه های جشن و دعوت مهمونارو ردیف میکردم که دیدم ات از پشت مبل میخواد بترسونتم
Y/n :
یه عالمه سر و صدا میومد از پایین.
رفتم ببینم چه خبره که دیدم همه به یه کاری مشغولن.
یه دونه زدم به سرم و با خودم گفتم : ات مگه امروز جشن نیست؟
تهیونگو دیدم که رو مبل نشسته بود و یه کاری میکرد. کرم درونم فعال شد و رفتم پشت مبل که تهیونگو بترسونم.
تا رفتم جلو یه دفعه تهیونگ پاشد و منو محکم گرفت و قلقلکم میداد.
ات: ( خنده)تهیونگ.....( خنده) نکنننن ببخشید( خنده)
بعد از هزاران معذرت خواهی ولم کرد.
تهیونگ: بیا بریم صبحونه بخوریم و اماده بشیم.
ات: اما من که لباس خوب ندارم 😕
تهیونگ: من یه دونه واست لباس خریدم اما نمیدونم خوشت میاد ازش یا نه... کاملا سعی کردم به سلیقت بخوره.
ات: وایییییییییی مرسییییی
بعد صبحونه رفتیم اتاق تهیونگ که لباسمو بردارم.
ات: واووووووو تهیونگگگگگگگ این.... این همون لباسی بود که قبلا قولشو داده بودی؟
تهیونگ: اره
تهیونگو بغل کردم
Taehung:
حس خیلی خوبی داشت وقتی بغلم کرد..... اما داشتم خفه میشدم
تهیونگ: عام.... اتتتتت..... خفه شدمممم
ات: ایییی ببخشید زیادی جوگیر شدم🙃
Taehung:
رفتم اتاقم و شروع کردم به اماده شدن.
از اونجایی که ساعت یک ظهر از خواب بیدار شده بودم وقت کمی واسه شب داشتم.( ات چقدر میخوابه😂)
بلاخره اماده شدم. لباسم واقعا بهم میومد. تا حد ممکن سعی کردم که ارایشمو مناسب لباسم کنم.
صدای اهنگ و مهمونارو از اتاق میشنیدم.
در اتاقمو باز کردم و اروم اروم از پله ها پایین اومدم. همه بهم خیره شده بود و این معذبم میکرد. تهیونگو دیدم که داشت میومد سراغم.
Taehung:
داشتم با یکی از دوستای قدیمیم حرف میزدم که یه پرنسس رو دیدم که از پله ها میاد پایین. چقدر خوشگل شده بود. واقعا فقط یه تاج کم داشت.بهش خیره شده بودم اما به خودم اومدم و رفتم کنارش.
از دستاش گرفتم و.......
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
۲۸.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.