برادر سختگیر و وحشی من
p52_f2
هانا ویو
یا خدا نه نیا جلو دیگه چسبیدم به دیواررررر
هانا: چیکار میخوای بکنی؟!
جونگکوک سرشو به هانا چسبوند که دختر چشماشو رو هم محکمم فشار داد
کوک: زود یادت رفت(بم)
هانا: ولم کن(اروم_التماسی)
کوک: بغض نکن قرار نیست به گریه بیافتی
سرشو به گوش هانا نزدیک کرد
کوک: نباید فراموشش کنی!
کوک: بهت گفتم که از این به بعد ازن مراقبت میکنم
کوک: سلامتی تو شادی خواهرمه میدونی نه؟!
با حرفای کوک چشمای هانا از شرم باز شد..
هانا: پس میشه بری کنار
کوک: عومم..نه..(بم)
هانا: چرا!!!
کوک: باهام تکرار کن، مشکلات من..
هانا: مشکلات من(اروم)
کوک: مشکلات جئون جونگکوکه
هانا: مشکلات...جئون جونگکوکه
کوک: افرین(کنار رفتن)
با کنار ایستادن کوک هانا نفسی کشید و باز به چشما کوک نگاه کرد که پسر لبخندی زد
کوک: خیلی منتظرم نزار..خیلی گرسنمه
با تموم شدن حرفش برگشت و از اتاق خارج شد
راوی ویو
هانا نمیتونست ضربان قلبشو کنترل کنه اونم وقتی مدام بوی کوک رو به درون ریهاش فرو میبرد و این بدترین محرک قلبش شده بود....چطوری این شده بود لذت براش؟، برای هانا زندگی همیشه محبت داشته اما بوی محبت کوک هرچند کم ولی جدید بود
کوک ویو
نمیفهمم چرا شرکت اعلام نکرده که تهیونگ مرده!
اححح یعنی عمدیه؟
با صدای قدم های پشتم متوجه حضور دختر داخل حال شدم
کوک: حتما خیلی گرسنهای چون دیشب هم نتونستی چیزی بخوری
هانا: خیلی گرسنه ولی اشتها ندارن
کوک پوزخندی زد و رستاشو به نیز تکیه داد
کوک: هنوز دستپخت منو نخوردی ببینی شاهکار یعنی چی بانو
هانا: (خنده)باشه بیار ببینم
کوک: البته یکمم باید عف کنی ما رو چون این صبحانس و تنوع زیادی نداره، واسه نهار باید جون داد
هانا لبخندی زد و نشست جلوی غذا و برداشتن نون صدای جونگکوک رو دراورد
کوک: هی هی اونا رو بیخیال
هانا: مگه نگفتی امتحان کنم؟
کوک: مواد صبحانه که حاظره..اون مقداری که میخوری میشه دستپخت صبحانه من
هانا با گیجی نگاه کوک میکرد
هانا: بزار بخورم این کارا چیه
کوک: یکم صبر کن
پسر نگاهی به ماکرویو کرد و تا سه شمرد و درشو باز کرد با بیرون آوردن نون تست ها هانا تعجبی نکرد ولی خب به نظرش امد که کوک خیلی باسلیقه هست...اینم طولی نکشید که ثابت شد و تعجبی هم بهش اضافه شد. هانا وقتی نون تست رو چشید فهمید حرفای عجیب کوک چیو میخواست برسونه
هانا: ببینم شما خانواده جئون کلااا اینقدر اشپزای معرکهای هستید؟
کوک: نوچ، فقط منم که توی این دنیا تکم(خنده)
هانا: اون که البته ولی نگو که تا حالا دستپخت ا.ت رو نخوردی!
کوک: اوه اون که معجزس مکه میشه نخورده باشم
هانا: واقعا جای پرستش دارید(دهن پر)
کوک خنده کمی زد و با گفتن نوش جون خودشم مشغول شد. حرفای هانا راست بود، ا.ت واقعا اشپز خوبی بود و الان ...
هانا ویو
یا خدا نه نیا جلو دیگه چسبیدم به دیواررررر
هانا: چیکار میخوای بکنی؟!
جونگکوک سرشو به هانا چسبوند که دختر چشماشو رو هم محکمم فشار داد
کوک: زود یادت رفت(بم)
هانا: ولم کن(اروم_التماسی)
کوک: بغض نکن قرار نیست به گریه بیافتی
سرشو به گوش هانا نزدیک کرد
کوک: نباید فراموشش کنی!
کوک: بهت گفتم که از این به بعد ازن مراقبت میکنم
کوک: سلامتی تو شادی خواهرمه میدونی نه؟!
با حرفای کوک چشمای هانا از شرم باز شد..
هانا: پس میشه بری کنار
کوک: عومم..نه..(بم)
هانا: چرا!!!
کوک: باهام تکرار کن، مشکلات من..
هانا: مشکلات من(اروم)
کوک: مشکلات جئون جونگکوکه
هانا: مشکلات...جئون جونگکوکه
کوک: افرین(کنار رفتن)
با کنار ایستادن کوک هانا نفسی کشید و باز به چشما کوک نگاه کرد که پسر لبخندی زد
کوک: خیلی منتظرم نزار..خیلی گرسنمه
با تموم شدن حرفش برگشت و از اتاق خارج شد
راوی ویو
هانا نمیتونست ضربان قلبشو کنترل کنه اونم وقتی مدام بوی کوک رو به درون ریهاش فرو میبرد و این بدترین محرک قلبش شده بود....چطوری این شده بود لذت براش؟، برای هانا زندگی همیشه محبت داشته اما بوی محبت کوک هرچند کم ولی جدید بود
کوک ویو
نمیفهمم چرا شرکت اعلام نکرده که تهیونگ مرده!
اححح یعنی عمدیه؟
با صدای قدم های پشتم متوجه حضور دختر داخل حال شدم
کوک: حتما خیلی گرسنهای چون دیشب هم نتونستی چیزی بخوری
هانا: خیلی گرسنه ولی اشتها ندارن
کوک پوزخندی زد و رستاشو به نیز تکیه داد
کوک: هنوز دستپخت منو نخوردی ببینی شاهکار یعنی چی بانو
هانا: (خنده)باشه بیار ببینم
کوک: البته یکمم باید عف کنی ما رو چون این صبحانس و تنوع زیادی نداره، واسه نهار باید جون داد
هانا لبخندی زد و نشست جلوی غذا و برداشتن نون صدای جونگکوک رو دراورد
کوک: هی هی اونا رو بیخیال
هانا: مگه نگفتی امتحان کنم؟
کوک: مواد صبحانه که حاظره..اون مقداری که میخوری میشه دستپخت صبحانه من
هانا با گیجی نگاه کوک میکرد
هانا: بزار بخورم این کارا چیه
کوک: یکم صبر کن
پسر نگاهی به ماکرویو کرد و تا سه شمرد و درشو باز کرد با بیرون آوردن نون تست ها هانا تعجبی نکرد ولی خب به نظرش امد که کوک خیلی باسلیقه هست...اینم طولی نکشید که ثابت شد و تعجبی هم بهش اضافه شد. هانا وقتی نون تست رو چشید فهمید حرفای عجیب کوک چیو میخواست برسونه
هانا: ببینم شما خانواده جئون کلااا اینقدر اشپزای معرکهای هستید؟
کوک: نوچ، فقط منم که توی این دنیا تکم(خنده)
هانا: اون که البته ولی نگو که تا حالا دستپخت ا.ت رو نخوردی!
کوک: اوه اون که معجزس مکه میشه نخورده باشم
هانا: واقعا جای پرستش دارید(دهن پر)
کوک خنده کمی زد و با گفتن نوش جون خودشم مشغول شد. حرفای هانا راست بود، ا.ت واقعا اشپز خوبی بود و الان ...
- ۲.۴k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط