one Shot ( jimin)
به نظر میرسید کسی رو پشت پنجرهِ ساختمونِ رو به رو دیدم
از بین پنجره میدیدمش..
انگار به محض دیدنم پشت پرده طوسی رنگ اتاقش قایم شد
نگاهم به پنجره ایی که الان کسی اونجا نبود خیره شد
سری به چپ و راست تکون دادم و از هپروت بیرون اومدم..انگاری همش توهم بود
پنجره اتاقم رو بستم و روی تختم دراز کشیدم
ساعدمو روی چشمام گذاشتم و روی نفسم تمرکز کردم
ذهنم درگیر آدم ناشناسِ اشناِ پشت پنجرهِ ساختمونِ رو به رو شده بود
کی بود!؟ چرا پشت پنجره دیدمش!؟ چرا همچین توهمی برام آشنا بود؟
هوف عمیقی کشیدم و سعی کردم بیخیال شم..
به خاطر تیک تاک ساعت نگاهم به طرف عقربه ها رفت: چرا به نظرم اون هنوز میاد پشت پنجره!؟ هوف.. برق چشم هاش توی اون تاریکی هنوز توی خاطرم موج میزد
از روی تخت بلند شدم و رو به روی کمدم دستی به پشت گردنم کشیدم
پلیورِ یقه اسکیِ کِرِم رنگِ موردِ علاقم رو از رگال بیرون آوردم و تنم کردم
گوشیمو توی دستم گرفتم و بعد از برداشتن کلید از خونه بیرون زدم..
چشم هاش لحظه ایی از یادم نمیرفت..انگار که روی ذهنم حک شده بود..
قدم های زیادی از خونه فاصله نگرفته بودم
شماره ایی با گوشیم تماس گرفت
سرم رو کج کردم و به گوشیم خیره شدم
شماره ائی که تماس گرفته بود آشنا نبود
گوشی رو جواب دادم و کنار گوشم گذاشتم: الو ؟
آنتن خیلی ضعیف بود، صدا ها با قطع و وصل شدن به گوشم میرسید
بعد از کمتر شدن پارازیت ها صداش به گوشم رسید:...هَ...هنوزم دلتنگت...م گمشدهِ من!
پارازیت ها دوباره بیشتر شد و این موجب این شد که استرس توی تمام وجودم ریشه بزنه
صدای نفسش خَش خَش پشت تلفن رو کمتر و آروم تر کرد
صداش رو شنیدم که میگفت: نمیدونم چرا راهمون از هم جدا شد
صاحب این صدایِ بیقرار کننده رو شناختم..
گرمی اشک رو توی چشم هام حس کردم: یه وقت هایی جدایی لازمه..مخصوصا وقتی یکی رو بهت ترجیح بدن!
خنده تلخش رو بدون اینکه ببینم با تمام وجودم حس کردم
ادامه داد: اگه احساس پشیمونی طرف مقابلت رو خفه کنه چی!؟ بازم جدایی لازمه؟
اشکی از بین مژه هام روی گونم چکید: اگه توی گذشته مثل یه گزینه انتخاب شده باشم اره جدایی لازمه. حالا هرچی..من باید برم..
ادامه پارت بعدی:>
از بین پنجره میدیدمش..
انگار به محض دیدنم پشت پرده طوسی رنگ اتاقش قایم شد
نگاهم به پنجره ایی که الان کسی اونجا نبود خیره شد
سری به چپ و راست تکون دادم و از هپروت بیرون اومدم..انگاری همش توهم بود
پنجره اتاقم رو بستم و روی تختم دراز کشیدم
ساعدمو روی چشمام گذاشتم و روی نفسم تمرکز کردم
ذهنم درگیر آدم ناشناسِ اشناِ پشت پنجرهِ ساختمونِ رو به رو شده بود
کی بود!؟ چرا پشت پنجره دیدمش!؟ چرا همچین توهمی برام آشنا بود؟
هوف عمیقی کشیدم و سعی کردم بیخیال شم..
به خاطر تیک تاک ساعت نگاهم به طرف عقربه ها رفت: چرا به نظرم اون هنوز میاد پشت پنجره!؟ هوف.. برق چشم هاش توی اون تاریکی هنوز توی خاطرم موج میزد
از روی تخت بلند شدم و رو به روی کمدم دستی به پشت گردنم کشیدم
پلیورِ یقه اسکیِ کِرِم رنگِ موردِ علاقم رو از رگال بیرون آوردم و تنم کردم
گوشیمو توی دستم گرفتم و بعد از برداشتن کلید از خونه بیرون زدم..
چشم هاش لحظه ایی از یادم نمیرفت..انگار که روی ذهنم حک شده بود..
قدم های زیادی از خونه فاصله نگرفته بودم
شماره ایی با گوشیم تماس گرفت
سرم رو کج کردم و به گوشیم خیره شدم
شماره ائی که تماس گرفته بود آشنا نبود
گوشی رو جواب دادم و کنار گوشم گذاشتم: الو ؟
آنتن خیلی ضعیف بود، صدا ها با قطع و وصل شدن به گوشم میرسید
بعد از کمتر شدن پارازیت ها صداش به گوشم رسید:...هَ...هنوزم دلتنگت...م گمشدهِ من!
پارازیت ها دوباره بیشتر شد و این موجب این شد که استرس توی تمام وجودم ریشه بزنه
صدای نفسش خَش خَش پشت تلفن رو کمتر و آروم تر کرد
صداش رو شنیدم که میگفت: نمیدونم چرا راهمون از هم جدا شد
صاحب این صدایِ بیقرار کننده رو شناختم..
گرمی اشک رو توی چشم هام حس کردم: یه وقت هایی جدایی لازمه..مخصوصا وقتی یکی رو بهت ترجیح بدن!
خنده تلخش رو بدون اینکه ببینم با تمام وجودم حس کردم
ادامه داد: اگه احساس پشیمونی طرف مقابلت رو خفه کنه چی!؟ بازم جدایی لازمه؟
اشکی از بین مژه هام روی گونم چکید: اگه توی گذشته مثل یه گزینه انتخاب شده باشم اره جدایی لازمه. حالا هرچی..من باید برم..
ادامه پارت بعدی:>
۲۳.۸k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.