وقتی دوست داداشت بود....
وقتی دوست داداشت بود....
🦋Part:14🦋
"ویو هانا"
امروز قرار بود برم پیش یوجین.
به گفته ی خودش یچیز مهمی رو میخواد بهم بگه.
رفتم لباسام رو پوشیدم و سوار ماشین شدم و به بادیگارد گفتم که به سمت خونه کوک حرکت کنه.
"رسید"
از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه حرکت کردم.
رفتم داخل که دیدم کوک نشسته رو صندلی آشپزخونه و نودل میخوره.
کوک:عه سلام
هانا:سلام چطوری میگم یوجین کجاست؟
کوک:خوبم. چیزی شده؟
هانا:نه فقط کارم داشت
یوجین:بدو بیا بالا بدوو
هانا:باشه بابا اومدمم
رفتم بالا که یهو با حرفی که زد پشمام ریخت
بیا پایین
داداش تو بیا یکم برگرد اون پایینا هست
بیاا پاییننننننننننننن داداشششش
رکب خوردی کیومرثث
میخواممم اذیتتونن کنممممم
تا شب پارتی درکار نیستتت😔
خماری بد دردیه💔🗿
🦋Part:14🦋
"ویو هانا"
امروز قرار بود برم پیش یوجین.
به گفته ی خودش یچیز مهمی رو میخواد بهم بگه.
رفتم لباسام رو پوشیدم و سوار ماشین شدم و به بادیگارد گفتم که به سمت خونه کوک حرکت کنه.
"رسید"
از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه حرکت کردم.
رفتم داخل که دیدم کوک نشسته رو صندلی آشپزخونه و نودل میخوره.
کوک:عه سلام
هانا:سلام چطوری میگم یوجین کجاست؟
کوک:خوبم. چیزی شده؟
هانا:نه فقط کارم داشت
یوجین:بدو بیا بالا بدوو
هانا:باشه بابا اومدمم
رفتم بالا که یهو با حرفی که زد پشمام ریخت
بیا پایین
داداش تو بیا یکم برگرد اون پایینا هست
بیاا پاییننننننننننننن داداشششش
رکب خوردی کیومرثث
میخواممم اذیتتونن کنممممم
تا شب پارتی درکار نیستتت😔
خماری بد دردیه💔🗿
۷.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.