وقتی دوست داداشت بود....
وقتی دوست داداشت بود....
🦋Part:16🦋
ته:بچه ها من میرم به کارام برسم میام
هانا:اوکی
کوک:میخوای من بیام؟
ته:نه نیاز نی بای
همه:بای
(5ساعت بعد)
یوجین:هانا بنظرت براچی تهیونگ انقدر دیر کرد؟!
هانا:حتما کاراش زیاد بود
یوجین:اوف نمیشه بهش زنگ بزنی؟!
کوک:براچی زنگ بزنه؟!
یوجین:یاخداا تو کی اومدییی؟!؟!؟
کوک:باز چیشد؟!
هانا:عوف عاقا
کوک:عاقا چیه؟!توضیح بده
هانا:بابا خواهر گلت رو داداش گلم کراشه
کوک:ناموصن؟
یوجین:(پوکر)
کوک:کراش یا دوست داشتن؟!
یوجین:گزینه ۲
هانا:عهه واقعاا پس چرا به من دروغ گفتی بیشورر
یوجین:عههه چته نزنن
کوک:خب کی میخوای به ته ته بگی؟
یوجین:نمیتونم بگم خجالت میکشم
هانا و کوک:تو و خجالت؟!
یوجین:چیه؟!
هانا:هیچی
تهیونگ:سلامم من اومدم
یوجین:امم سلام(خنده ضایع)
تهیونگ:عه همتون اینجایین؟!
کوک:آره یوجین داشت پشتمو ماساژ میداد
ته:عااا
هانا:من خستهه شدمم نمیشه بریم خونه خودمون؟؟؟؟
کوک:نگفتی به هانا؟!
هانا:چیو نگفت؟!
کوک:خب ما رفته بودیم خونتون بگو چیشد
هانا:چیشد؟!
کوک:رقیبامون خونه شماهارو آتیش زدن
هانا:نگو(شوک)
کوک:بخدا
هانا:خب ته برو یه خونه جدید بخر
یوجین:بابا خو پیش من هستی دیگهه
هانا:نه سخته
یوجین:بابا خو شبا رو تخت من نمیتونی بخوابی میری کنار کوک میخوابی مشکلی نیست
هانا:(میزنه تو سر یوجین)چی میگی تو؟!
کوک:منو و تهیونگ برا هانا و خودش اتاق آماده کردیم
یوجین:عه همون اتاقایی که استفاده نمیشد قدیمی بود؟!
کوک:آره الان خیلی قشنگ شد
هانا:میتونم برم ببینم؟!
🦋Part:16🦋
ته:بچه ها من میرم به کارام برسم میام
هانا:اوکی
کوک:میخوای من بیام؟
ته:نه نیاز نی بای
همه:بای
(5ساعت بعد)
یوجین:هانا بنظرت براچی تهیونگ انقدر دیر کرد؟!
هانا:حتما کاراش زیاد بود
یوجین:اوف نمیشه بهش زنگ بزنی؟!
کوک:براچی زنگ بزنه؟!
یوجین:یاخداا تو کی اومدییی؟!؟!؟
کوک:باز چیشد؟!
هانا:عوف عاقا
کوک:عاقا چیه؟!توضیح بده
هانا:بابا خواهر گلت رو داداش گلم کراشه
کوک:ناموصن؟
یوجین:(پوکر)
کوک:کراش یا دوست داشتن؟!
یوجین:گزینه ۲
هانا:عهه واقعاا پس چرا به من دروغ گفتی بیشورر
یوجین:عههه چته نزنن
کوک:خب کی میخوای به ته ته بگی؟
یوجین:نمیتونم بگم خجالت میکشم
هانا و کوک:تو و خجالت؟!
یوجین:چیه؟!
هانا:هیچی
تهیونگ:سلامم من اومدم
یوجین:امم سلام(خنده ضایع)
تهیونگ:عه همتون اینجایین؟!
کوک:آره یوجین داشت پشتمو ماساژ میداد
ته:عااا
هانا:من خستهه شدمم نمیشه بریم خونه خودمون؟؟؟؟
کوک:نگفتی به هانا؟!
هانا:چیو نگفت؟!
کوک:خب ما رفته بودیم خونتون بگو چیشد
هانا:چیشد؟!
کوک:رقیبامون خونه شماهارو آتیش زدن
هانا:نگو(شوک)
کوک:بخدا
هانا:خب ته برو یه خونه جدید بخر
یوجین:بابا خو پیش من هستی دیگهه
هانا:نه سخته
یوجین:بابا خو شبا رو تخت من نمیتونی بخوابی میری کنار کوک میخوابی مشکلی نیست
هانا:(میزنه تو سر یوجین)چی میگی تو؟!
کوک:منو و تهیونگ برا هانا و خودش اتاق آماده کردیم
یوجین:عه همون اتاقایی که استفاده نمیشد قدیمی بود؟!
کوک:آره الان خیلی قشنگ شد
هانا:میتونم برم ببینم؟!
۷.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.