باز هم در آغوش گذشته فرو میروم

باز هم در آغوش گذشته فرو می‌روم…
راه‌ ام را میان خاطراتت گم می‌کنم؛
از عمق آرزوها و رویاهای دور
سر برمی‌دارم و خودم را می‌بینم
-جایی که حتی خودم را هم فراموش کرده‌ام
میان نسترن‌های وحشی..
مدفون زیر سال‌ها غبار زمان...
زندگی
آرزویی بود
که هیچ‌گاه قاصدکی برایش
در دل نسیم فراموشی به آسمان نفرستادم…
هیچ‌گاه برای داشتنش
ساعت‌ها خودم را در هزارتوی خیال گم نکرده بودم

ثانیه‌ها زیر آوار زمان خرد می‌شوند
و من منتظر پایان داستانی‌ام
که در هر صفحه‌اش زندگی کرده‌ام
بی‌آنکه واقعا زنده باشم…
..من
ملودی ناشناخته‌ای بودم
گم‌شده در پیچ‌وخم زمان
نُتی که هرگز نواخته نشد،
آوازی که همیشه در سکوت خودش ماند .. .
دیدگاه ها (۵)

این جهان که نشد قرار ما جهان بعدی؛پای درخت بِه

گاهی در گذشته فرو می‌رومتا تکه‌ای از خودم را پیدا کنم...اما ...

تاریکیقلبم را تا انتهای خود فرو می‌بلعدو دانه‌های روشن باران...

We’re a beautiful disaster - and i swear, I’ll be the last t...

army_aa is talking:📜: سطر اول داستان ما....Part 17فکر می‌کرد...

بررسی شعر «ونگوک» از (تس) (بخش نخست) ................شعر با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط