از جایی به بعد آدم یاد میگیرد

از جایی به بعد، آدم یاد می‌گیرد
بعضی جمله‌ها پایان یک رابطه نیستند،
پایانِ بخشی از خودش‌اند.
آن‌جایی که می‌فهمی
چیزهایی هست که هیچ‌وقت
به حالت قبل برنمی‌گردند؛
نه قلبت،
نه اعتمادت،
نه آن سادگیِ لعنتیِ اولِ ماجرا.

می‌نشینی روبه‌روی حقیقت،
نه با گریه، نه با خشم
با یک خالیِ آرام
که مثل خاکستر روی همه‌چیز پاشیده می‌شود.
آنجا است که می‌فهمی
آدم‌ها با «کم‌دوست داشتن» نمی‌روند،
با انتخابِ ساده‌تری می‌روند:
راحتیِ خودشان.

و دردناک‌تر از رفتن،
آن لحظه‌ای‌ست که می‌بینی
قلبت هنوز ایستاده،
هنوز تکان نخورده،
هنوز همان‌جا مانده
و منتظر توضیحی‌ست
که هیچ‌وقت داده نمی‌شود.

بعدش؟
بعدش زندگی عجیب رفتار می‌کند:
نه تنه‌ات می‌زند که جلو بروی،
نه دستت را می‌گیرد که بلند شوی.
فقط نگاهت می‌کند
تا ببینی
خودت با خودت چه می‌کنی.

بعضی زخم‌ها
آدم را قوی نمی‌کنند،
صبور نمی‌کنند،
هیچ‌چیزی اضافه نمی‌کنند؛
فقط یک جای خالی در دل می‌گذارند
که دیگر هیچ‌کس
کاملاً پُرش نمی‌کند.

و همین حقیقتِ تلخ،
آرام‌آرام می‌سوزاندت
تا جایی که بفهمی:
عشق همیشه نمی‌میرد،
گاهی فقط بی‌صدا
در گوشه‌ای از قلب
می‌نشیند
و کار خودش را می‌کند
تا آخر.

و شاید
تمام داستان همین باشد:
آدم‌هایی که می‌آیند،
می‌برند،
و تو را با نسخه‌ی تازه‌ای از خودت
تنها می‌گذارند…
نسخه‌ای که هیچ‌وقت انتخابش نکرده بودی،
اما حالا
کار دیگری جز پذیرفتنش
نداری

ودر نهایت
تهِ قصه ساده بود:
من جنگیدم،
تو جا زدی
و کسی که جا می‌زند،
هیچ‌وقت قرار نبود پایانِ داستان باشد.
.
.
.
.
.
زخم، سکوت، سقوط 🌙
دیدگاه ها (۴)

می‌خواهم بدانی، اگر گاهی ساکت می‌شوم، اگر گاهی نگاه‌ام گم می...

میان دو زنجیر سنگین،فقط یک نخ مانده؛نازک، لرزان،انگار هر لحظ...

از مادر برایت بگویم، از روزی که رفتی هر روز، هر چند ساعت با ...

گفته اند مستی و راستی، و راست گفته اند. در منتهی الیه مستی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط