وقتی ازت متنفر بود...
وقتی ازت متنفر بود...
پارت سی و یکم
ویو بورام
دست تهیونگ رو گرفتم که...
_ب،بورام چیکار میکنی ؟!
+بیا بریم
_اما...
+گفتم بیاا
تهیونگ بدون هیچ حرفی شروع به حرکت کرد سوار ماشین شدم و با بیشترین سرعت ممکن گاز دادم
_بورام آروم تر رانندگی کن
+آیش
_گفتم که قبول نمیکنن
+ولی....
هنوز حرفم تمام نشده بود که گوشیم زنگ خورد
کوک بود
+بله کوک
@بورام بیاید خونه دیگه
+کوک من اونجا هم گفتم حالا که قبول نکردن هیچوقت ما رو نمیبیند
@بورام حالا بیاید جین یکم نرمشون کرد بیا با حرف زدن اوکی میکنیم دیگه
+هوففف اومدم
تلفن رو قطع کردم و برگشتم
_چیشد؟!
+هیچی جین هیونگ یکم رازیشون کرده
_خوبه
بعد از پنج مین رسیدیم به خونه در زدم کوک در رو باز کرد
رفتیم داخل و یه گوشه نشستیم
پ.ب:بورام دخترم چرا میخوای با تهیونگ ازدواج کنی اون تو رو اذیت کرد این همه
+پدر جان الان که دیگه تهیونگ پشیمونه
پ.ت:ولی بازم پسر من تو رو کلی اذیت کرده دختر جان
+من دوسش دارم
این حرف رو زدم دیدم تهیونگ سرش رو انداخت پایین یه تک خنده خیلی کیوتی کرد
م.ب:دخترم ما صلاح تو رو میخوایم ولی اگر خودت تهیونگ رو دوست داری و تهیونگ هم ضمانت میده که دیگه اذیتت نمیکنه ما قبول میکنیم ...تهیونگ نمیخوای چیزی بگی ؟!
برگشتم دیدم تهیونگ هنوز هم سرش پایینه یه ضربه آروم بهش زدم که سریع گفت
_اره آره من دوسش دارم من، من ...
یکدفعه برگشت در گوشم خیلی آروم و کیوت گفت
_بورام چی باید بگم ؟!
دیگه نزدیک بود منفجر بشم از خنده به زور خودم رو کنترل کردم و گفتم
+دیدی مامان تهیونگ هم با من هم نظره
م.ت:خب پس یه عروسی دیگه در انتظار داریم
_آ...ره
مامان من و زن عمو رفتن تو آشپزخونه پدرامون هم رفتند تو حیاط که کوک زد زیر خنده
کوک:خداا باید قیافه ته رو میدیدی کپ کرده بود
جین:هعیی خواهرم دارم دست چه آدم خنگی میدم
_یاا هیونگگ
+حالا آدم باهوش یونا کو ؟!
_راست میگه خواهرم کو ؟!
جین:آنقدر خواهرم خواهرم نگو لیا بارداره نخواست بیاد
+تو یک ماه چجوری هیونگگ
_خنده) جین هیونگ صبر میکردی یه سال بگذره بعد دست به کار میشدی در جا کر...
ضربه ای به تهیونگ زدم
+عزیزم بهتر نیست دهنت رو ببندی ؟!
_اخخ چرا چرا گزینه خوبی هست
همه:(خنده)
_خب حالا فردا میریم برای خرید عروسی...
+من تنها...
_ ولی ایندفعه باهم
+منم خواستم همین رو بگم
_اره جون عمت
+یااا
شام رو خوردیم و هر کس رفت پی کارش رفتیم خونه تو اتاق دراز کشیده بودم که تهیونگ گفت:...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
پارت سی و یکم
ویو بورام
دست تهیونگ رو گرفتم که...
_ب،بورام چیکار میکنی ؟!
+بیا بریم
_اما...
+گفتم بیاا
تهیونگ بدون هیچ حرفی شروع به حرکت کرد سوار ماشین شدم و با بیشترین سرعت ممکن گاز دادم
_بورام آروم تر رانندگی کن
+آیش
_گفتم که قبول نمیکنن
+ولی....
هنوز حرفم تمام نشده بود که گوشیم زنگ خورد
کوک بود
+بله کوک
@بورام بیاید خونه دیگه
+کوک من اونجا هم گفتم حالا که قبول نکردن هیچوقت ما رو نمیبیند
@بورام حالا بیاید جین یکم نرمشون کرد بیا با حرف زدن اوکی میکنیم دیگه
+هوففف اومدم
تلفن رو قطع کردم و برگشتم
_چیشد؟!
+هیچی جین هیونگ یکم رازیشون کرده
_خوبه
بعد از پنج مین رسیدیم به خونه در زدم کوک در رو باز کرد
رفتیم داخل و یه گوشه نشستیم
پ.ب:بورام دخترم چرا میخوای با تهیونگ ازدواج کنی اون تو رو اذیت کرد این همه
+پدر جان الان که دیگه تهیونگ پشیمونه
پ.ت:ولی بازم پسر من تو رو کلی اذیت کرده دختر جان
+من دوسش دارم
این حرف رو زدم دیدم تهیونگ سرش رو انداخت پایین یه تک خنده خیلی کیوتی کرد
م.ب:دخترم ما صلاح تو رو میخوایم ولی اگر خودت تهیونگ رو دوست داری و تهیونگ هم ضمانت میده که دیگه اذیتت نمیکنه ما قبول میکنیم ...تهیونگ نمیخوای چیزی بگی ؟!
برگشتم دیدم تهیونگ هنوز هم سرش پایینه یه ضربه آروم بهش زدم که سریع گفت
_اره آره من دوسش دارم من، من ...
یکدفعه برگشت در گوشم خیلی آروم و کیوت گفت
_بورام چی باید بگم ؟!
دیگه نزدیک بود منفجر بشم از خنده به زور خودم رو کنترل کردم و گفتم
+دیدی مامان تهیونگ هم با من هم نظره
م.ت:خب پس یه عروسی دیگه در انتظار داریم
_آ...ره
مامان من و زن عمو رفتن تو آشپزخونه پدرامون هم رفتند تو حیاط که کوک زد زیر خنده
کوک:خداا باید قیافه ته رو میدیدی کپ کرده بود
جین:هعیی خواهرم دارم دست چه آدم خنگی میدم
_یاا هیونگگ
+حالا آدم باهوش یونا کو ؟!
_راست میگه خواهرم کو ؟!
جین:آنقدر خواهرم خواهرم نگو لیا بارداره نخواست بیاد
+تو یک ماه چجوری هیونگگ
_خنده) جین هیونگ صبر میکردی یه سال بگذره بعد دست به کار میشدی در جا کر...
ضربه ای به تهیونگ زدم
+عزیزم بهتر نیست دهنت رو ببندی ؟!
_اخخ چرا چرا گزینه خوبی هست
همه:(خنده)
_خب حالا فردا میریم برای خرید عروسی...
+من تنها...
_ ولی ایندفعه باهم
+منم خواستم همین رو بگم
_اره جون عمت
+یااا
شام رو خوردیم و هر کس رفت پی کارش رفتیم خونه تو اتاق دراز کشیده بودم که تهیونگ گفت:...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
۷.۶k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.