پارت اول
پارت اول
معرفی
ات
های پارک اتم ۱۹ سالمه و توی خوانوادهی من همشون یه شرکت بزرگ دارن که برای خودشونه و پولداریم و تو کره زندگی میکنیم
جیمین
های جیمینم (پسر عموی ات)۲۶ سالمه و یه شرکت دارم مال خودمه و از بچگیم رو ات کراش داشتم و دارم من تو فرانسه زندگی میکنم
ویو ساعت ۹ صبح
از دید ات
از خواب بلند شدم و لباسم رو عوض کارای لازم رو انجام دادم و رفتم برای صبحونه به همه سلامی کردم و نشستم سر میز که پدر بزرگم گفت قرار عموم اینا قرار فردا شب بیان به کره وای حتما قرار اون پسر رو مخ و هیزش جیمین رو بیاره که قرار کلی منو اذیت کنه من ازش بدم میومد اما چه میشه کرد اونا فردا شب میرسن ولی واقعا حال حوسلهی اونو نداشتم تصمیم گرفتم امشب با کاترین دوستم بریم بیرون صبحونم تموم شد رفتم تو اتاقم و نشستم کتاب خوندم
از دید جیمین
وای قرار بود بریم کره من میتونم بعد چند سال دوباره ات کوچولو رو ببینم خیلی خوشحال بودم سعی کردم هر کاری که دارم رو انجام بدم که دیگه کاری نداشته باشم و فردا بتونم برم بیرون و برای اتم یه چیزی بخرم واقعا خیلی خوشحال بودم از ذوقم امروز سرحال تر از بقیهی روز ها بودم و همه کارام رو با حوصله انجام میدادم
ویو ساعت ۸ شب
از دید ات
فرار بود با کاترین بریم بیرون آماده شدم (عکس لباسش رو میزارم) منتظر کاترین بودم که اومدش
کاترین:جوننن خوشگله شماره بدم
ات:مرض اونقدر را هم خوشگل نیستم
کاترین:هستی
ات:باشه هستم حالا حرکت کن بریم یکم خرید کنیم پول خرج کنیم
کاترین:اوکی بریم لیدی
ات:بعدش هم بریم یه کافهای چیزی یه چیزیربخوریم ولی اول فقط بریم پاساژ که کلی لباس میخوام راستی کاترین قرار دوباره اون پسر عموی هیزم بیا که هی اذیتم میکنه
کاترین:واقعاا ات من میگم دوست داره ولی تو قبول نمیکنی دختر تو خیلی کراشی در حدی که من روت کراش زدم
ات:کاترین چرت و پرت نگ اون خودش بهم گفته یکی دیگه رو دوست داره
کاترین:باشه ولی من بهت میگم دوست داره تو قبول نکن
ات:حالا ول کن بزار بریم یکم عشق و حال کنیم
بازم فکرم رفت سمت جیمین اگر واقعا منو دوست داشته باشه چی ولی آخه من که دسش ندارم ول کن بابا مهم نیست اینا افکارم رو کنار زدم و با کاترین حرف زدم
ویو ساعت ۱۲ شب
از دید ات
بیرون بودم داشتم با کاترین خوشمیگذروندم که زنگ زدن های مامان بابام شروع جواب ندادم که دیگه آخرش رفت رو مخم و جواب دادم
ات:جونم مامان
مامانات:چرا جوابم رو نمیدادی کجایی با کییی زود بیا خونه
ات:با کاترین بیرونم و چرا زود بیام خونه
مامانات:عموت اینا اومدن از فرانسه
ات:چیییییی
خب اینم پارت جدید لذت ببرید و فردا هم پارت بعدی رو میزارم کیوتام 💗
معرفی
ات
های پارک اتم ۱۹ سالمه و توی خوانوادهی من همشون یه شرکت بزرگ دارن که برای خودشونه و پولداریم و تو کره زندگی میکنیم
جیمین
های جیمینم (پسر عموی ات)۲۶ سالمه و یه شرکت دارم مال خودمه و از بچگیم رو ات کراش داشتم و دارم من تو فرانسه زندگی میکنم
ویو ساعت ۹ صبح
از دید ات
از خواب بلند شدم و لباسم رو عوض کارای لازم رو انجام دادم و رفتم برای صبحونه به همه سلامی کردم و نشستم سر میز که پدر بزرگم گفت قرار عموم اینا قرار فردا شب بیان به کره وای حتما قرار اون پسر رو مخ و هیزش جیمین رو بیاره که قرار کلی منو اذیت کنه من ازش بدم میومد اما چه میشه کرد اونا فردا شب میرسن ولی واقعا حال حوسلهی اونو نداشتم تصمیم گرفتم امشب با کاترین دوستم بریم بیرون صبحونم تموم شد رفتم تو اتاقم و نشستم کتاب خوندم
از دید جیمین
وای قرار بود بریم کره من میتونم بعد چند سال دوباره ات کوچولو رو ببینم خیلی خوشحال بودم سعی کردم هر کاری که دارم رو انجام بدم که دیگه کاری نداشته باشم و فردا بتونم برم بیرون و برای اتم یه چیزی بخرم واقعا خیلی خوشحال بودم از ذوقم امروز سرحال تر از بقیهی روز ها بودم و همه کارام رو با حوصله انجام میدادم
ویو ساعت ۸ شب
از دید ات
فرار بود با کاترین بریم بیرون آماده شدم (عکس لباسش رو میزارم) منتظر کاترین بودم که اومدش
کاترین:جوننن خوشگله شماره بدم
ات:مرض اونقدر را هم خوشگل نیستم
کاترین:هستی
ات:باشه هستم حالا حرکت کن بریم یکم خرید کنیم پول خرج کنیم
کاترین:اوکی بریم لیدی
ات:بعدش هم بریم یه کافهای چیزی یه چیزیربخوریم ولی اول فقط بریم پاساژ که کلی لباس میخوام راستی کاترین قرار دوباره اون پسر عموی هیزم بیا که هی اذیتم میکنه
کاترین:واقعاا ات من میگم دوست داره ولی تو قبول نمیکنی دختر تو خیلی کراشی در حدی که من روت کراش زدم
ات:کاترین چرت و پرت نگ اون خودش بهم گفته یکی دیگه رو دوست داره
کاترین:باشه ولی من بهت میگم دوست داره تو قبول نکن
ات:حالا ول کن بزار بریم یکم عشق و حال کنیم
بازم فکرم رفت سمت جیمین اگر واقعا منو دوست داشته باشه چی ولی آخه من که دسش ندارم ول کن بابا مهم نیست اینا افکارم رو کنار زدم و با کاترین حرف زدم
ویو ساعت ۱۲ شب
از دید ات
بیرون بودم داشتم با کاترین خوشمیگذروندم که زنگ زدن های مامان بابام شروع جواب ندادم که دیگه آخرش رفت رو مخم و جواب دادم
ات:جونم مامان
مامانات:چرا جوابم رو نمیدادی کجایی با کییی زود بیا خونه
ات:با کاترین بیرونم و چرا زود بیام خونه
مامانات:عموت اینا اومدن از فرانسه
ات:چیییییی
خب اینم پارت جدید لذت ببرید و فردا هم پارت بعدی رو میزارم کیوتام 💗
۸.۰k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.