پارت دوم
پارت دوم
مامانات:زود بیا خونه منتظریم
ات:باشه باشه
پایان مکالمه
ات:کاترین من باید برم منو برسون دم خونه
کاترین:چرا مگه چیشده
ات:عموم اینا از فرانسه اومدن
کاترین:مگه قرار نبود فردا شب بیان
ات:من چه میدونم بدو منو ببین خونه حالا مامانم صد بار دیگه زنگ میزنه
کاترین:سوار شو بریم
ات:اوکی
توی راه همش داشتم به این فکر میکردم که جیمین چطور شده خیلی وقته ندیدمش حدود فکر کنم پنچ یا شیش سال بود ندیده بودمش خمین جور تو فکر بودم که کاترین زد رو ترمز من با سر رفتم ت شیشهی ماشین و خداروشکر چیزیم نشد
ات:کارترین چه خبرتههههه
کاترین:من گفتم عجله داری زود اومدم دیگه سرعتم زیاد بود یهویی زدم رو ترمز تو حواست نبود به من چه حالا رسیدی پیاده ده شو
ات:باشه مرسی واسهی امشب
کاترین:خواهش حواست باشه جیمین باهات کاری نکنه
ات:خفه شو دیگه قشنگم من میرم بایی
زود اومدم رفتم دم در زنگ زدم اجوما در رو باز کرد و رفتم داخل تا رفتم داخل عمارت عموم اومد و منو بغل کرد
عمویات:ات عزیزم چقدر بزرگ شدی دختر دلم برات تنگ شده بود
ات:منم همین طور عمو خیلی خوشحالم که اومدین
که یهویی زن عموم رو دیدم اون از بچگی از من خوشش نمیومد منم دوسش نداشتم اصلا ولی مجبور شدم برم بهش سلام کنم
داشتم با زن عموم سلام میکردم که چشمم به جیمین خورد لعنتی خیلی کراش شده بود خیلی خوشگل بود یهویی اومد سمتم و بغلم کرد و گفت
جیمین:بهبه ات کوچولو بلاخره بزرگ شده چطوری کوچولو کجا بودی
ات:معلومه که بزرگ شدم و به دیگه نگر کوچولو با دوستم رفته بودم بیرون
جیمین:ولی تو هنوز برای من همون ات کوچولویی
ات:نیستم جیمین میام میزنمتا
جیمین:باشه باشه کوچولو اعصبانی نشو
ات:دوباره گفتی کههه
جیمین:باشه دیگه نمیگم حالا بیا بشین یکم بگو چه خبر مدرست تموم شده
ات:آره تموم شده
دیگه نشستم کنار جیمین و باهاش حرف میزدم عجیب بود اون عوض شده بود وای خیلی کراش شده بود ولی دیگه مثل قبل زیا. اذیتم نمیکنه عجیبه ولی ما دیگه بزرگ شدیم ولی مطمئنم قرار توی این چند وقت که اینجا هستن کلی دعوا کنیم و کل عمارت پر بشه از دعوا های منو جیمین ولی خب حال میده حرصش بدم دیگه همه رفتن بخوابن ولب هنوز منو جیمین رو کاناپه داشتیم حرف میزدیم که جیمین گفت
جیمین:ات خیلی داری حرف میزنی من خوابم میاد میرم بخوابم بقیش برای فردا
ات:اوکی شبت بخیررر من میرم بخوابم
خب کیوتام اینم پارت جدید حمایت یادتون نره💗
مامانات:زود بیا خونه منتظریم
ات:باشه باشه
پایان مکالمه
ات:کاترین من باید برم منو برسون دم خونه
کاترین:چرا مگه چیشده
ات:عموم اینا از فرانسه اومدن
کاترین:مگه قرار نبود فردا شب بیان
ات:من چه میدونم بدو منو ببین خونه حالا مامانم صد بار دیگه زنگ میزنه
کاترین:سوار شو بریم
ات:اوکی
توی راه همش داشتم به این فکر میکردم که جیمین چطور شده خیلی وقته ندیدمش حدود فکر کنم پنچ یا شیش سال بود ندیده بودمش خمین جور تو فکر بودم که کاترین زد رو ترمز من با سر رفتم ت شیشهی ماشین و خداروشکر چیزیم نشد
ات:کارترین چه خبرتههههه
کاترین:من گفتم عجله داری زود اومدم دیگه سرعتم زیاد بود یهویی زدم رو ترمز تو حواست نبود به من چه حالا رسیدی پیاده ده شو
ات:باشه مرسی واسهی امشب
کاترین:خواهش حواست باشه جیمین باهات کاری نکنه
ات:خفه شو دیگه قشنگم من میرم بایی
زود اومدم رفتم دم در زنگ زدم اجوما در رو باز کرد و رفتم داخل تا رفتم داخل عمارت عموم اومد و منو بغل کرد
عمویات:ات عزیزم چقدر بزرگ شدی دختر دلم برات تنگ شده بود
ات:منم همین طور عمو خیلی خوشحالم که اومدین
که یهویی زن عموم رو دیدم اون از بچگی از من خوشش نمیومد منم دوسش نداشتم اصلا ولی مجبور شدم برم بهش سلام کنم
داشتم با زن عموم سلام میکردم که چشمم به جیمین خورد لعنتی خیلی کراش شده بود خیلی خوشگل بود یهویی اومد سمتم و بغلم کرد و گفت
جیمین:بهبه ات کوچولو بلاخره بزرگ شده چطوری کوچولو کجا بودی
ات:معلومه که بزرگ شدم و به دیگه نگر کوچولو با دوستم رفته بودم بیرون
جیمین:ولی تو هنوز برای من همون ات کوچولویی
ات:نیستم جیمین میام میزنمتا
جیمین:باشه باشه کوچولو اعصبانی نشو
ات:دوباره گفتی کههه
جیمین:باشه دیگه نمیگم حالا بیا بشین یکم بگو چه خبر مدرست تموم شده
ات:آره تموم شده
دیگه نشستم کنار جیمین و باهاش حرف میزدم عجیب بود اون عوض شده بود وای خیلی کراش شده بود ولی دیگه مثل قبل زیا. اذیتم نمیکنه عجیبه ولی ما دیگه بزرگ شدیم ولی مطمئنم قرار توی این چند وقت که اینجا هستن کلی دعوا کنیم و کل عمارت پر بشه از دعوا های منو جیمین ولی خب حال میده حرصش بدم دیگه همه رفتن بخوابن ولب هنوز منو جیمین رو کاناپه داشتیم حرف میزدیم که جیمین گفت
جیمین:ات خیلی داری حرف میزنی من خوابم میاد میرم بخوابم بقیش برای فردا
ات:اوکی شبت بخیررر من میرم بخوابم
خب کیوتام اینم پارت جدید حمایت یادتون نره💗
۸.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.